در طول یک هفته و نیم از زمانی که پاندورا به خانه برگشته بود، بیشتر از یک بار با خودش فکر کرد که آنها یک شوهر اشتباهی با او از کلینیک به خانه فرستاده اند.

او دیگر گابریل خونسرد و بی خیال نبود.... در حقیقت، هیچ مردی نمی توانست تا این حد با دقت و مراقب باشد. گابریل اصرار داشت که خودش از او مراقبت کند، حواسش به بیشتر نیازها او بود و هرکاری از دستش بر می آمد انجام می داد تا پاندورا احساس آسایش کند. پانسمان زخمش را عوض می کرد، برایش کتاب می خواند و در فواصل معین پاهایش را برای بهبود گردش خون ماساژ می داد.

روی غذا دادن به پاندورا اصرار می کرد، صبورانه آب گوشت، میوه یخ زده یا پودینگ را با قاشق به دهانش می گذاشت. اتفاقاً پودینگ، مثل یک معجزه بود. تمام علت هایی که پاندورا فکر می کرد بخاطر آنها از پودینگ بدش می آمد، شل بودنش، سفید بودن و بدون بافت بودنش حالا به بهترین خصوصیات آن تبدیل شده بودند. اگرچه پاندورا می توانست به راحتی خودش غذا بخورد، گابریل اجازه نمی داد قاشق را بردارد. دو روز کامل طول کشید تا پاندورا توانست به زور قاشق را از او بگیرد.

و این موضوعات جانبی کمترین نگرانی پاندورا بود. گابریل که زمانی جذاب ترین مرد دنیا بود، حالا تمام شوخ طبعی بی ادبانه و بازیگوشی اش ناپدید شده بود. دیگر سربه سرش نمی گذاشت، اذیتش نمی کرد و جوک نمی گفت....فقط این سکوت بی پایان او کم کم داشت خسته کننده می شد. پاندورا می دانست که گابریل عمیقاً نگران است و به چیزهایی که باعث به تاخیر افتادن بهبودی اش می شود اهمیت می دهد، اما گابریل قدیمی را از دست داده بود. پاندورا انرژی خاص ناشی از جذابیت و طنزی که قبلاً مثل جریانی نامرئی آن دو را به هم پیوند می داد را از دست داده بود. و حالا که حالش رو به بهبود بود، کنترل آهنینی که گابریل هر لحظه رویش اعمال می کرد درواقع داشت به او احساس خفگی و به دام افتادن می داد.

وقتی به گرت گیبسون که هر روزه برای بررسی وضعیت بهبود او به دیدنش می آمد، شکایت کرد، دکتر با گرفتن طرف گابریل او را غافلگیر کرد. گرت توضیح داد: " اون یه شوک احساسی و ذهنی بزرگ رو تجربه کرده. به عبارتی، اون هم مثل تو زخمی شده و برای بهبود به زمان نیاز داره. گاهی اوقات زخم های ناپیدا به اندازه زخم های فیزیکی می تونن ویران کننده باشن. "

پاندورا امیدوارانه پرسید: " اما به همون شکلی که قبلاً بود برمی گرده؟ "

" در اغلب مواقع، همین انتظار می ره. هرچند اون متوجه شده که یه زندگی چقدر می تونه شکننده باشه. یه بیماری خطرناک می تونه دید ما نسبت به بعضی مسائل خاص رو تغییر بده. "

پاندورا حدس زد: " مثل پودینگ؟ "

گرت لبخند زد. " زمان بده. "

پاندورا آهی حاکی از تسلیم کشید. " سعی می کنم باهاش صبور باشم، اما اون بی نهایت محتاط شده. اجازه نمی ده من رمان های ماجراجویانه بخونم چون می ترسه که این کار باعث بالا رفتن جریان خون من بشه. به همه توی خونه گفته که روی پنجه پا راه برن و زمزمه وار حرف بزنن تا صدایی من رو آشفته نکنه. هرزمان که کسی به ملاقاتم میاد، دور و اطرافم می پلکه و به ساعت نگاه می کنه تا مطمئن بشه که اونها خسته ام نمی کنن. حتی زیاد بهم نزدیک نمیشه انگار که من عمه بزرگش هستم که خیلی مورد علاقه اش نیست. "

گرت تایید کرد:  " ممکنه زیاده روی کنه. دو هفته گذشته و تو خوب مراعات کردی. دیگه نیازی به داروی مسکن نیست و اشتهات برگشته. فکر می کنم یک سری فعالیت های محدود برات مفید باشه. استراحت بیش از حد می تونه باعث ضعیف شدن استخوان ها و عضلات بشه. "

صدای در زدن آمد و پاندورا بلند گفت: " بیا تو. " و گابریل وارد اتاق شد.

نگاهش به سمت پاندورا کشیده شد. " عصر بخیر، دکتر گیبسون. پاندورا چطوره؟ "

دکتر با رضایت کامل گفت: " به سرعت داره بهبود پیدا می کنه. هیچ علائمی از تورم رگ، خون مردگی، ورم یا تب دیده نمیشه. "

پاندورا پرسید: " کی می تونم بیرون رفتن از خونه رو شروع کنم؟ "

" از فردا شروع کن، فکر کنم بیرون رفتن های محدود قابل قبول باشه. شاید بهتره با یه چیز ساده شروع کنی، مثل ملاقات با خواهرهات یا رفتن به صرف چای در خونه وینتربورن. "

حالت چهره گابریل طوفانی شد. " دارین بهش اجازه می دین از خونه بره بیرون؟ اون رو در معرض آلودگی محیط های عمومی که پر از میکروب، باکتری، حشرات، فضولات خیابونی... "

پاندورا اعتراض کرد: " بخاطر خدا، من که نمی خوام بدوم بیرون و توی پیاده رو شروع کنم به غلط زدن. "

گابریل طلبکار شد. " پس زخمش چی؟ "

گرت گفت: " زخم بسته شده، جناب کنت، هرچند احتیاط شما قابل درکه، پاندورا نمی تونه برای همیشه توی یه محیط استریل نگهداری بشه. "

پاندورا شروع کرد بگوید: " من فکر می کنم... " اما شوهرش هیچ توجهی نشان نداد.

" اگه زمین بخوره چی؟ اگه یه نفر تصادفاً بهش برخورد کنه؟ و اون حرومزاده ای که دستور این حمله رو داد چی؟ فقط چون خانم اُکر توی حبسه معنیش این نیست که پاندورا در امنیته. اون می تونه یه نفر دیگه رو بفرسته سراغش. "

گرت گفت: " به این یکی فکر نکرده بودم. واضحه که در مورد موضوع نقشه آدم کشی نمی تونم اظهار نظر کنم. "

پاندورا اشاره کرد: " دراگون همراهم خواهد بود. اون ازم محافظت می کنه. " وقتی گابریل جواب نداد و فقط با صورتی سنگی نگاهش کرد، با قابل قبول ترین لحنی که می توانست گفت: " من نمی تونم بیشتر از این توی خونه زندانی بمونم. خیلی از برنامه تولیدم عقب افتادم. اگر فقط بتونم هر زمان میخوام بیرون برم... "

گابریل بی ادبانه گفت: " از قبل به وینتربورن گفتم که تخته بازی برای کریسمس آماده نمی شه. " نزدیک شد تا در کنار پایه تخت بایستد. " مجبوری با یه برنامه تولید جدید جلو بری. کمی بعد، وقتی سلامتی ات اجازه بده. "

پاندورا با حیرت به او خیره شد.

کنترل کردن های گابریل داشت به تجارت او نیز گسترش می یافت. می خواست برای اینکه کی و چه مدت می تواند کار کند هم تصمیم بگیرد و مجبورش کند برای هرکاری که میخواست انجام دهد از او اجازه بگیرد. تمام این کارها را داشت تحت عنوان مراقبت از سلامت پاندورا انجام می داد. پاندورا خودداری اش را از دست داد و فوران کرد.