کتلین عزیز،

همین الان از رسیدگی به وضعیت رفاه خانواده لوفتون در اقامت گاه جدیدشون برمی گردم. لطفاً به تمام اشخاص نگران بگو که هملت به طور کامل با آغلش خو گرفته و باید اضافه کنم که آغلش با بالاترین سطح استاندارد ساخته شده. بنظر می رسه از داشتن حرمسرای شخصی با وجود چندین خوک ماده خوشحاله. به جرات می تونم بگم که یک خوک با داشتن لذت های ساده دیگه چیز بیشتری نمی خواد.

باقی خبرهای املاک مربوط به جوب های زهکشی آب و مصیبت های لوله کشی می شود و هیچ کدام چیز خوشایندی برای شرح دادن ندارند.

مشتاقم بدونم که تو با موضوع نامزدی هلن و وینتربورن چطور کنار اومدی.

با توجه به نگرانی برادرانه ای که دارم، التماس می کنم اگه نقشه قتلی توی سرت هست زودتر در موردش برام بنویسی.

دوست دار شما،

وست

کتلین مداد را برداشت تا جواب او را بنویسد، بیشتر از آنچه که فکر می کرد دلش برای وست تنگ شده بود. چقدر عجیب بود شرور جوانی که ماه ها پیش به اورسبی پریوری آمده تا این حد حضورش در زندگی او پررنگ شده بود.

وست عزیز،

طبق پیشنهاد ازدواج آقای وینتربورن به هلن در هفته گذشته، باید اعتراف کنم که تا حدودی به فکر قتل افتادم. هرچند، متوجه شدم که اگر بلایی سر وینتربورن بیارم، مجبور خواهم شد برادر تو رو هم خلاص کنم و این کار شدنی نیست. یک قتل در این رابطه شاید قابل توجیه باشه اما دو قتل دیگه زیاده روی محسوب میشه.

هلن آرومه و خودش رو کنار کشیده، که دقیقاً رفتاری نیست که از یک دختر نامزد دار انتظار میره. کاملاً واضحه که از حلقه نامزدیش متنفره، اما نمی خواد به وینتربورن بگه تا اون روعوض کنه. دیروز وینتربورن در مورد تمام برنامه های عروسی و هزینه هاش تصمیم گیری کرد، و هلن در این مورد هیچ نظری نداد.

ونتربورن بدون اینکه حتی بدونه روی هلن تسلط پیدا کرده. اون مثل یه درخت بزرگ می مونه که سایه اش رو روی درخت های کوچیک انداخته و نمی ذاره اونها رشد کنن.

با این وجود، بنظر می رسیه عروسی اجتناب ناپذیره.

تن به قضا و قدر دادم. حداقل، دارم سعی می کنم تن بدم.

نگرانی برادرانه ات بسیار دلگرم کننده است و با مهربانی خواهرانه پاسخ داده میشه.

خواهر همیشگی تو،

کتلین

دوون با خستگی ای دلچسب دیروقت شب به خانه بازگشت.

سند اجاره نامه با شرکت سنگ و آهن توسط هر دو طرف امضا شده بود.

در طول هفته گذشته، سورین روند مذاکرات را به بازی موش و گربه تبدیل کرده بود. این کار نیاز به نظم و ترتیبی فوق بشری و انرژی ای بیش از حد داشت تا به مبارزه با عجله، تاخیر، غافلگیری و اصلاحات سورین بروی. چندین مرتبه، وقتی آن دو دست به یقه شدند و دعوایشان شد، وکلا سکوت اختیار کردند. بالاخره وقتی دوون خودش را درحال تصور منظره پریدن از روی میز و خفه کردن دوستش یافت، توانست با زور امتیازاتی که میخواهد را بگیرد. بدترین بخش ماجرا، دانستن این موضوع بود که سورین، برخلاف دیگر اشخاص حاضر در اتاق، اوقات کاملاً سرگرم کننده ای را گذرانده بود.

سورین عاشق هیجان، کشمکش و هرچیزی که ذهن حریصش را سرگرم کند بود. هرچند مردم به سمت او کشیده می شدند و به همه جا دعوت می شد، تحمل انرژی بیقرار او برای مدت طولانی سخت بود. وقت گذراندن با او درست مثل تماشای آتش بازی بود: برای مدتی کوتاه سرگرم کننده اما برای مدتی طولانی خسته کننده می شد.

بعد از اینکه پیشخدمت کت، کلاه و دستگش های دوون را گرفت، به سمت اتاق مطالعه رفت تا اندکی نیازش به نوشیدن را رفع کند. به محض بالا رفتن از پله ها، صدای خندیدن و صحبت کردن را در حینی که جریانی نت های ضعیف جعبه موسیقی می آمد از اتاق نشیمن طبقه بالا تشخیص داد.

اتاق مطالعه توسط یک چراغ رومیزی و آتش درون شومینه روشن شده بود. هیکل کوچک کتلین روی صندلی دسته دار قابل تشخیص بود که انگشتانش را دور لیوانی خالی حلقه کرده بود. دوون با دیدن شال رنگارنگی که خریده بود به دور شانه ها کتلین، سوزشی ناشی از خوشی درونش پخش شد. کتلین متفکرانه به آتش خیره شده و سوسوی نور طالایی رنگ آتش روی خطوط ظریف هیکل او را نمایان ساخته بود.

از زمان نامزدی هلن و وینتربورن، دوون موفق نشده بود تا با کتلین تنها باشد. کتلین ساکت و کم حرف شده بود، آشکارا با ناراحتی اش بخاطر وضعیت موجود در جنگ بود. بعلاوه، در طول هفته گذشته، معامله با شرکت سنگ و آهن لندن تمام توجه دوون را به خود معطوف کرده بود. این قرارداد برای بقای املاک بسیار حیاتی بود: دوون نمی توانست ریسک شکست آن را بپذیرد. حالا که قرارداد امضا شده بود، قصد داشت همه چیز را مرتب کند.

به محض ورود دوون به اتاق، کتلین با صورتی خنثی نگاهش را بالا آورد.

" سلام، جلسه ات چطور پیش رفت؟ "

دوون درحالیکه رفت تا یک لیوان نوشیدنی از روی میز گوشه اتاق برای خودش بریزد گفت: " اجاره نامه امضا شد. "

" با شرایطت موافقت کرد؟ "

" با مهم ترین هاش. "

کتلین خالصانه گفت: " تبریک می گم. هیچ شکی نداشتم که تو پیروز میشی. "

دوون لبخند زد. " خودم که حسابی شک داشتم. سورین تجربیات نامحدودی توی تجارت داره. هرچند، سعی کردم با لجاجت خالص مقابله به مثل کنم. " با اشاره به تنگ نوشیدنی سوالی کتلین را نگاه کرد.

کتلین به سمت میز گوشه اتاق سرتکان داد. " ممنون، اما به اندازه کافی خوردم. قبل از شام یه تلگرام برات رسید. توی سینی نقره ای روی میز هست. "

دوون تلگرام را برداشت و چسب آن را باز کرد. به پیغام نگاه کرد و کنجکاوانه اخم هایش در هم شد. " از وسته. "

    بدون تاخیر به املاک بیا.

    وست

دوون با حیرت گفت: " از من خواسته فوراً به همپشایر برم. نگفته چرا. "

کتلین با نگرانی به او نگاه کرد. " امیدوارم خبر بدی نباشه. "

" خیلی نمیتونه بد باشه، وگرنه وست یه توضیحی می داد. می خوام با اولین قطار صبح حرکت کنم. "

کتلین لیوان خالی اش را کناری گذاشت، ایستاد و دامنش را صاف کرد. صورتش خسته ولی دوست داشتنی بود، چروکی ناشی از نگرانی میان فضای بین دو ابرویش خودنمایی می کرد. کتلین بدون نگاه کردن به دوون شروع به صحبت کرد. " از امروز صبح دیگه می تونه خیالت از بابت بچه راحت باشه. می دونم که می خواستی در سریعترین زمان از این موضوع باخبر بشی. "

دوون در سکوت او را زیر نظر گرفت.

عجیب بود، آسودگی ای که انتظار داشت احساس کند وجود نداشت. فقط یک جور دلسردی ناگهانی. باید از شدت سپاسگزاری روی زانوهایش می افتاد اما اینطور نبود.

دوون پرسید: " خیالت راحت شد؟ "

" البته. همونقدر که تو نمی خواستی من هم یه بچه نمی خواستم. "

یک چیز در صدای آرام و معقول کتلین عذابش می داد.

وقتی دوون قدمی به سمت او برداشت، تمامی خطوط بدن کتلین عکس العملی خاموش ناشی از عدم پذیرش از خود نشان داد.

دوون شروع کرد: " کتلین، از فاصله به وجود اومده بین ما خسته شدم. هرچی لازمه... "

" لطفاً. الان نه. امشب نه. "

تنها چیزی که مانع دوون شد تا او را نگیرد و فشار ندهد، لحن نرم، سرد و عاری از احساس کتلین بود. دوون چشمانش را لحظه ای کوتاه در تلاش برای صبور بودن بست. وقتی شکست خورد، لیوانش را بلند کرد و با سه قلپ بزرگ تمام آن را سر کشید.

دوون با نگاهی مصمم به کتلین گفت: " وقتی برگشتم، من و تو یه گفتگوی طولانی با هم خواهیم داشت. تنها. "

بخاطر لحن سفت و سخت دوون، لبهای کتلین به هم فشرده شد. " در این باره من هم انتخابی دارم؟ "

" بله، تو می تونی انتخاب کنی که ما قبل از صحبت بریم به اتاق خواب من یا بعد از صحبت."

کتلین بعد از بیرون دادن نفسی رنجیده، اتاق مطالعه را ترک کرد، درحالیکه دوون با لیوان خالی در دستش به درگاه خالی اتاق خیره شد.