کتاب راونل ها - جلد سوم (شیطان در بهار) - فصل بیست و یکم - قسمت دوم

" جناب کنت، هرگز سعی نمی کنم با سایه انداختن روی حقیقت به هر شکلی به مردم احساس بهتری بدم. من صرفاً حقایق رو بازگو کردم. اینکه چطور بهشون واکنش نشون بدین وظیفه خودتونه، نه من. "
گابریل ناخودآگاه به قاطعیت او لبخند زد. صادقانه گفت: " ازتون متشکرم. "
" خواهش می کنم، جناب کنت. "
" الان می تونم ببینمش؟ "
" به زودی. هنوز از بیهوشی بیدار نشده. با اجازه شما، اون رو برای حداقل دو یا سه روز اینجا توی یه اتاق خصوصی نگه می دارم. البته که در این چهل و هشت ساعت اینجا می مونم تا اگر خونریزی ای اتفاق افتاد بتونم به موقع عملش کنم. حالا، باید در بعضی کارهای بعد از عمل به دکتر هاولوک کمک کنم..." صدای دکتر با دیدن دو مردی که از در جلوئی وارد شدند و قدم زنان سرسرا را طی کردند رو به خاموشی رفت. " اونها کی هستن؟ "
گابریل هیکل قد بلند دراگون را تشخیص داد و گفت: " یکیشون ملازم من هست. " مرد دیگر برایش غریبه بود.
وقتی دو مرد نزدیک شدند، نگاه تیره دراگون که سعی داشت حالت چهر گابریل را بخواند با نگاه او گره خورد.
گابریل گفت: " عمل جراحی موفقیت آمیز بود. "
حالت آسودگی در چهره ملازم نمایان شد و شانه هایش شُل شدند.
گابریل پرسید: "آیا خانم اُکر رو پیدا کردی؟ "
" بله جناب کنت. اون توی اسکاتلندیارد بازداشته. "
گابریل با تشخیص اینکه هنوز معارفه انجام نداده است زیر لب گفت: "دکتر گیبسون، ایشون ملازم من دراگون هستن. به عبارتی... دراگو. "
ملازم با صدایی حق به جانب گفت: " الان همونطور که خانوم ترجیح دادن دراگون هستم. " به مرد کنارش اشاره کرد و گفت: " ایشون همون آشنایی هستن که در موردش با شما صحبت کردم، جناب کنت. آقای اتان رنسام از اسکاتلند یارد. "
رنسام برای مردی با چنین مقامی به شکل غیر قابل باوری جوان بود. معمولاً یک مرد زمانی به درجه کارآگاهی می رسید که چندین سال به عنوان نیروی پلیس خدمت کرده و سختی های فیزیکی پلیس بودن را چشیده باشد. او لاغر و عضله ای بود با قدی بلند تر از صد و هشتاد سانتی متر و مناسب نیروهای امنیتی پایخت. چهره تیره ایرلندی ها با موها و چشمانی تیره و پوستی لطیف داشت.
گابریل از نزدیک به کارآگاه خیره شد و با خودش فکر کرد چیزی آشنا در مورد او وجود دارد.
دکتر گیبسون که از قرار معلوم مثل گابریل فکر می کرد گفت: " آیا قبلاً با هم ملاقات کردیم؟ "
رنسام پاسخ داد: " بله، دکتر. یک سال و نیم پیش، وقتی شما و لیدی هلن بخاطر پیامی به منطقه خطرناک شهر رفته بودین، آقای وینتربورن از من خواسته بودن تا شما رو تعقیب کنم. "
چشمان دکتر گیبسون باریک شدند. " اوه، بله. شما همون مردی هستین که دنبال ما راه افتاده بود و دزدکی در سایه حرکت می کرد و وقتی می خواستیم یه کالسکه کرایه کنیم بی خودی دخالت کرد. "
رنسام با ملایمت یادآوری کرد: " شما توسط تعمیرکارهای کشتی مورد حمله قرار گرفته بودین. "
پاسخ تند دکتر بگوش رسید: " من به خوبی موقعیت رو توی مشتم داشتم. از قبل یکی از مردها رو از دور خارج کرده بودم و داشتم می رفتم سراغ دومی که شما بدون اینکه کسی ازتون بخواد پریدین وسط دعوا. "
رنسام با لحنی موقر گفت: "عذرخواهی می کنم، فکر کردم شاید به کمک نیاز داشته باشید. واضحه که حدسم درست نبوده. "
دکتر گیبسون آرام شد و با لحنی یک دنده گفت: " فکر می کنم به سختی بشه از شما انتظار داشت یک جا وایستید و اجازه بدین یه زن به تنهایی دعوا کنه. در کل، حس غرور مردانگی زود بهش برمی خوره. "
لبخندی در چشمان رنسام درخشید، اما به سرعت ناپدید شد. " دکتر، می تونید مختصراً زخم لیدی سنت وینسنت رو برام شرح بدین؟ "
دکتر گیبسون بعد از دریافت تکان سر گابریل به نشانه رضایت جواب داد: " فقط یک زخم هست که توسط وسیله ای تیز درست سمت راست گردن، سه سانتیمتر بالای استخوان ترقوه ایجاد شده و نه سانتیمتر عمق داره. عضله جلوئی گردن رو پاره کرده و یه شریان مهم رو مجروح کرده. اگر شریان کاملاً پاره می شد، باعث بیهوشی در ده ثانیه و مرگ در حدود دو دقیقه می شد."
با این فکر، دل گابریل فرو ریخت. گفت: " تنها دلیلی که این اتفاق نیفتاد به این خاطر بود که داگون جلوی چاقو رو با بازوش سد کرد. " مبهوت به ملازم نگاه کرد. " چطور فهمیدی که قصد داره این کارو بکنه؟ "
دراگون درحالیکه لبه بانداژ موقت روی بازویش را تا می زد گفت: " به محض اینکه دیدم خانم اُکر بالای شانه رو هدف گرفته، فکر کردم میخواد چاقو رو مثل دسته تلمبه پایین بیاره. وقتی یه پسر بچه بودم، یک بار دیدم یه مرد به همین شکل در کوچه نزدیک کلوپ کشته شد. هرگز فراموشش نکردم. راه عجیبی برای چاقو زدن به کسی هست. باعث شد اون مرد بدون هیچ خون ریزی ای روی زمین بیفته و بمیره. "
دکتر گیبسون گفت: " خون وارد حفره قفسه سینه میشه و شش ها رو از کار میندازه. یه راه بسیار کارآمد برای کشتن. "
رنسام اضافه کرد: " این روش آدم کش های خیابونی نیست. این... حرفه ایه. این تکنیک نیاز به آگاهی از علم فیزیولوژی داره. " آه کوتاهی کشید. " دوست دارم شخصی که به خانم اُکر آموزش داده تا این کارو انجام بده رو پیدا کنم. "
دکتر گیبسون پرسید : " نمی تونید ازش بازجوئی کنید؟ "
" متاسفانه کارآگاهان ارشد بازجوئی ها رو مدیریت می کنن و اونها انقدر این کارو احمقانه انجام می دن که بنظر میاد عمداً این کارو می کنن. تنها اطلاعات واقعی ای که درنهایت بدست آوردیم چیزهایی بود که وقتی دراگون خانم اُکر رو گرفت، بهمون گفت. "
گابریل پرسید: " که چی هست؟ "
" خانم اُکر و شوهر مرحومش عضو یه گروه آشوب طلب ایرلندی بودن که به دنبال براندازی حکومت هستن. اونها خودشون رو کلاه مرگ می نامند. یک گروه متلاشی شده از فینیان ها. "
دراگون اضافه کرد: " اون مردی که لیدی سنت وینسنت توی انبار دیده بود همدستش هست. خانم اُکر گفت که اون مرد یکی از مقاماته. وقتی از بخطر افتادن گمنامیش و شناسایی شدن ترسید به خانم اُکر گفت که به لیدی سنت وینسنت چاقو بزنه. خانم اُکر گفت از کاری که باید انجام می داد متاسف بوده، اما نمی تونست نپذیردش. "
در سکوتی که در ادامه برقرار شد، دکتر گیبسون نگاهی به بانداژ بازوی دراگون انداخت و گفت: " این زخم معاینه شده؟ " بدون اینکه منتظر جواب بماند ادامه داد: " بامن بیاین و من نگاهی بهش می ندازم. "
" ممنون، اما نیازی نیست... "
" ضدعفونی و درست بانداژش می کنم. ممکنه نیاز به بخیه داشته باشید. "
دارگون با بی میلی او را دنبال کرد.
نگاه خیره رنسام در حینی که دکتر گیبسون آنجا را ترک می کرد چند ثانیه دیگر روی او درنگ کرد. سپس توجهش را به سمت گابریل برگرداند. " جناب کنت، نمی خواستم الان این سوال رو بپرسم. اما با توجه به مکالمات چند دقیقه قبلمون، می خوام نگاهی به نمونه هایی که لیدی سنت وینسنت از چاپخونه با خودشون آوردن بندازم. "
" البته. دراگون در مورد هرچیزی که نیاز دارین کمکتون می کنه. " گابریل نگاه خشنی به او انداخت. " می خوام یه نفر تاوان اتفاقی که برای همسر افتاده رو پس بده. "
7 نظر(ها)
سلام سلام
نگاه کن دو روز سرم گرم چه خبرا شده اینجا! پاندورای طفلکی! الیزابت جان من این بچه رو دست تو سپرده بودم ها! ؛)
یه داستان هیجان انگیز شروع کردم. سر بزنی خوشحال میشم :*)
سلام سلام متوجه شدم غیبت داشتی حتما میام می خونم مرسی که بهم گفتی
سلام..فکر میکنم من قبلا رمانهای شما رو خوندم.. متاسفانه مدتهاست راهی که دسترسی به رمانهاتون داشته باشم ندارم..میشه لطفا ادرس کانال یا وبلاگتونو بدید؟ با عرض تشکر و عذرخواهی از الیزابت عزیز واسه ترجمشون
سلام الی جون جونم،خوبی؟خوشی؟شبت بخیر
وای دخترمو واسه هیچی می خواستن بکشن!؟اگه دنبال ماجرا رو نمی گرفتن که بهتر بود!؟الان لو رفتن حقشونه دلم خنک شد
سلام عزیزم شب پاییزی تو هم بخیر خیلی حرفه ای می خواستن بکشنش حالا موضوع جنایی تر از این حرفاس یکم جلوتر معلوم میشه
:)))
امیدوارم همیشه خنده رو لبات باشه
سلام،ممنون عزیزم.بوس.
مرسی که هستی رویا جان
ممنون عزیزم با دیدن پست خیلی خوشحال شدم
خواهش می کنم مرسی که هر روز داستان رو دنبال می کنی
سلام عزیزم
مرسی برای ترجمه هات......
هر قسمت هیجان انگیزتر از قسمت قبلی میشه، بیصبرانه منتظر ادامه رمانت هستم
ممنون فروزان عزیزم. خوشحالم که داری از ترجمه لذت می بری
سلام الیزابت جون جونم، خوبی عزیزدلم؟؟ کجایی پس شما؟ پست امروزمون کوش پس؟؟؟ زودی بیا پست بذار برامون. بووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسس
سلام مینا جان. الان برای من نگران شدی یا پست امروز :) یه کم طول میکشه ولی براتون میذارم 3>
خب اگه بگم نگران پست امروز نشدم دروغه، ولی شما خودت خیلی خیلی با ارزش تر از همه پستهای گذشته و آینده ای :*) همیشه برقرار باشی
ممنون عزیزم همیشه به من لطف داشتی. امیدوارم از خوندن کتاب لذت ببری 3>
پیام بگذارید