" عالیه. لطفاً آهسته روی تخت بذارینش. "

صدای زن روشن و قاطع بود. رفتار توانمند و کلاه جراحی و طرز ایستادنش شبیه یک دکتر بود.

هرچند پاندورا لبهایش را محکم روی هم فشرده بود، وقتی گابریل او را روی میز چرمی گذاشت ناله ای از میان لبهایش بیرون جست. میز جراحی از بدنه ای متحرک ساخته شده بود و قابلیت بالا بردن ملایم بدن بیمار را داشت. پرستار کت و لباس خیس از خونی که پاندورا را پوشانده بود، کنار زد و او را با پتوی پشمی پوشاند.

پاندورا نفسی سریع و لرزان کشید و با چشمانی باریک شده از درد به زن نگاه کرد و با صدایی ضعیف گفت: " اوه، سلام. "

پرستار لبخند مختصری زد و مچ دست پاندورا را برای بررسی ضربان قلبش به دست گرفت و زمزمه کرد: " وقتی برای تشریح جراحی جدید ازت دعوت کردم، لزوماً منظورم حضورت به عنوان بیمار نبود. "

وقتی آن زن درحالیکه که حرف می زد چشمانش را برای پاندورا گشاد کرد، لبهای خشک او کش آمدند و گفت: " مجبوری من رو وصله پینه کنی. "

" مطمئناً همین کارو می کنم. "

گابریل که گیج شده بود پرسید: " شما همدیگرو میشناسین؟ "

" البته، جناب کنت. من دوست خانوادگی هستم. " پرستار یک وسیله شبیه گوشی که لوله ای انعطاف پذیر به آن وصل بود و سر دیگرش قطعه ای چوبی به شکل ترمپ داشت برداشت. یک سرش را درون گوشش گذاشت و سر دیگر را به قفسه سینه پاندورا چسباند و با دقت گوش داد.

گابریل با نگرانی ای رو به افزایش به در خیره شد، متعجب از اینکه دکتر هاولوک کجاست.

پرستار یک تکه گاز کتانی برداشت، با محلولی از یک بطری مرطوبش کرد و بازوی چپ پاندورا را با آن تمیز کرد. به سمت سینی وسائل پزشکی چرخید و یک سرنگ شیشه ای با سوزنی توخالی را برداشت. سوزن را به سمت بالا گرفت و پیستون سرنگ را اندکی فشار داد تا هوا از محفظه آن خارج شود.

با ملایمت از پاندورا پرسید:  " تاحالا تزریق داشتی؟ "

" نه. " دست آزاد پاندورا به سمت گابریل دراز شد و انگشتان سردش میان دست او جای گرفت.

پرستار گفت:  " احساس یه گزیدگی کوچیک خواهی داشت، اما خیلی کوتاهه. بعد موجی از گرما احساس می کنی و تمام دردت ناپدید میشه. "

درحالیکه زن به دنبال رگ روی دست پاندورا بود، گابریل ناگهان پرسید:  " این کار نباید توسط یه دکتر انجام بشه؟ "

پرستار که از قبل سوزن را وارد رگ کرده بود پاسخ دادن را به تاخیر انداخت. در حینی که پاندورا انگشتان گابریل را محکم گرفته بود، به آرامی پیستون را به جلو فشار داد. گابریل درمانده به صورت او نگاه کرد و وقتی همه چیز داشت درونش منفجر می شد، با خودش جنگید تا آرام و محکم بماند. همه چیزهای مهم زندگی اش در این بدن شکننده که روی میز چرمی دراز کشیده بود خلاصه می شد. متوجه شد که مورفین اثر گذاشت و عضلات پاندورا آرام شدند و فشار روی چشم و دهانش کاهش می یابند. خدا را شکر.

زن سرنگ تزریق را کناری گذاشت و گفت: " من دکتر گرت گیبسون هستم. پروانه کامل پزشکی دارم و توسط دکتر سر جوزف روش های ضد عفونی جراحی رو آموزش دیدم. در حقیقت، در جراحی های دانشگاه سوربن دستیارش بودم."

گابریل که به کلی خلع سلاح شده بود پرسید:  "یه دکتر زن؟ "

نگاه دکتر کنایه آمیز شد. " تنها دکتر زن تحصیل کرده در انگلستان. انجمن پزشکان لندن تمام تلاششون رو کردن تا مطمئن بشن که هیچ زن دیگه ای پا جا پای من نمی ذاره. "

گابریل نمی خواست او به هاولوک کمک کند. هیچ راهی وجود نداشت که بداند از یک دکتر زن در اتاق جراحی چه انتظاری می شود داشت، و نمی خواست هیچ مورد غیر معمول یا عجیبی با جراحی همسرش ارتباط داشته باشد. دلش تجربه و استواری یک دکتر مرد را می خواست. می خواست همه چیز سنتی، امن و نرمال باشد.

گفت: " قبل از شروع جراحی می خوام با دکتر هاولوک صحبت کنم. "

دکتر گیبسون به هیچ عنوان تعجب نکرد. با لحنی یکنواخت پاسخ داد:  " البته، اما ازتون می خوام که تا تشخیص وضعیت لیدی سنت وینسنت مکالمه تون رو به تاخیر بندازید. "

دکتر هاولوک وارد اتاق و به میز معاینه نزدیک شد. بعد از زمزمه کردن با دکتر گیبسون به سمت گابریل چرخید و گفت : "جناب کنت، کنار اتاق جراحی فضایی برای نشستن وجود داره. در حینی که شما و آقای وینتربورن اونجا منتظر هستین، ما یه نگاهی به شانه خانم جوان می ندازیم. "

گابریل بعد از مهر زدن روی انگشتان سرد پاندورا لبخندی اطمینان بخش زد و اتاق معاینه را ترک کرد.

اتاق انتظار را پیدا کرد و به سمت جایی که وینتربورن نشسته بود رفت. لیدی هلن هیچ کجا قابل رویت نبود.

گابریل با اخم طلبکارانه پرسید:  "یه دکتر زن؟ "

وینتربورن اندکی عذرخواهانه نگاه کرد. " فکر نمی کردم لازمه باشه بهت هشدار بدم. اما می تونم ضمانتش رو بکنم... اون بچه هلن رو به دنیا آورد و در دوران نقاهت دکترش بود. "

گابریل کوتاه گفت: " اون موضوع با جراحی خیلی فرق داره. "

وینتربورن اشاره کرد: " بیشتر از بیست ساله که در آمریکا دکترهای زن داریم. "

" ذره ای برام مهم نیست توی آمریکا چیکار می کنن. می خوام پاندورا بهترین درمان پزشکی رو داشته باشه. "

" دکتر لیستر در حضور عموم گفته که دکتر گیبسون یکی از بهترین جراح هایی هست که تابحال آموزش داده. "

گابریل سرش را تکان داد. " اگر قرار باشه زندگی پاندورا رو به دست های غریبه بسپارم، اون شخص باید با تجربه باشه. نه یه زن که به زحمت انقدر سن داره که فارغ التحصیل شده باشه. نمی خوام که اون توی جراحی کمک کنه. "

وینتربورن دهانش را باز کرد تا بحث کند، بعد انگار که فکر بهتری به ذهنش رسیده باشد قبول کرد: " شاید اگر من هم جای تو بودم همین فکر رو می کردم. ایده استفاده از پزشک زن کمی طول می کشه تا جا بیفته. "

گابریل وزنش را روی نزدیک ترین صندلی انداخت. متوجه لرزشی خفیفی شد که پاهایش را فرا گرفته بود که نتیجه مسلم تنش های عصبی بودند.

لیدی هلن با یک هوله کوچک تا شده سفید وارد اتاق انتظار شد. پارچه مرطوب بود و بخار می کرد. بی هیچ حرفی نزدیک گابریل شد و هوله را روی گونه و فک پایینش کشید. وقتی هوله کنار رفت، گابریل دید که با خون رنگین شده است. به نوبت دست های گابریل را بلند کرد و شروع کرد به تمیز کردن خون ها از دست ها و میان انگشتانش که گابریل حتی متوجه آنها نیز نشده بود. خواست هوله را از هلن بگیرد و خودش این کار را انجام دهد، اما هلن محکم تر به هوله چنگ زد.

با ملایمت گفت:  " خواهش می کنم، نیاز دارم کاری برای کسی انجام بدم. "

گابریل آرام گرفت و اجازه داد به کارش ادامه دهد. وقتی کار هلن تمام شد، دکتر هاولوک وارد اتاق انتظار شد. گابریل ایستاد و قلبش از نگرانی ضربان گرفت.