به محض اینکه گابریل بعد از جلسه ای طولانی به خانه بازگشت، با دراگو که در سرسرای ورودی منتظرش بود مواجه شد.

" جناب کنت. " جلو آمد تا به گابریل کمک کند، اما با ضربه شانه سرپیشخدمت که وظیفه اش گرفتن کلاه و دستکش گابریل بود کنار زده شد. گابریل با دانستن این موضوع که دراگو هنوز ترتیب و اولویت رسومات کوچک خانه را یاد نگرفته است، لبخند اش را عقب راند. بعضی از وظایف موقعیت یک خدمتکار را تعیین می کنند و به راحتی نمی توان آن وظیفه را از آنها گرفت.

بعد از اینکه دراگو نگاهی تند و تیز و سوزان حواله پشت سر پیشخدمت کرد، توجهش را به سمت گابریل بازگرداند. " یه صحبتی باهاتون داشتم، جناب کنت. "

 " البته. " گابریل او را به سمت اتاق صبح راهنمایی کرد، جایی که هر دو کنار یکی از پنجره های وسیع نمای خانه ایستادند.

درحینی که دراگو شرحی مختصر از بازدید چاپخانه کلرکنول  شامل خروج ناگهانی و موارد مشکوک موجود در دفتر و انبار می داد، گابریل با اخم رو به افزایش گوش می کرد. " ترکیبات شیمیایی چی بودن؟ می تونی حدس بزنی؟ "

به جای جواب، دراگو یک لوله شیشه ای با سر چوب پنبه ای از جیب کتش بیرون آورد و به دستش داد. گابریل شیشه را بالا نگهداشت و به آرامی چرخاند و دانه هایی شبیه نمک را که درون شیشه تکان می خوردند تماشا کرد.

دراگو گفت: " کلرید پتاسیم. "

این یک ماده معمول و به راحتی قابل تشخیص بود که در صابون،  پاک کننده ها، کبریت ها، وسائل آتش بازی و جوهر استفاده می شد. گابریل لوله شیشه ای را به او بازگرداند. " بیشتر مردم با پیدا کردن یه همچین چیزی توی چاپخونه احساس نگرانی نمی کنن. "

" نه جناب کنت. "

" اما بنظر می رسه یه چیزی در این مورد تو رو نگران کرده. "

" بخاطر چیزهاییه که دیدم. اون طور که خانم اُکر رفتار کرد. مردی که لیدی سنت وینسنت دیده . چیزی در مورد اونجا درست نیست. "

گابریل یک دستش را به چهارچوب پنجره محکم کرد، به خیابان ساکت بیرون خیره شد و روی قاب چوبی ضرب گرفت. درنهایت گفت:  " من به غریزه ات اعتماد دارم. تو اونقدر دردسر داشتی که وقتی یکی داره نزدیک میشه متوجه بشی. اما پلیس این موضوع رو بخاطر کمبود مدارک پشت گوش می ندازه. و من توی کل اداره پلیس یه کارآگاه که فاسد یا احمق نباشه نمی شناسم. "

" می دونم با کی باید صحبت کنید. "

" کی؟ "

" دوست نداره اسمش رو کسی بدونه. اون میگه بیشتر کارآگاه های لندن بخاطر ظاهر یا رفتارهاشون قابل شناسایی هستن. به زودی یه پاکسازی توی اداره انجام میشه و یه شعبه مخصوص ایجاد میشه. به هرحال این جز اسراره. "

ابروهای گابریل بالا پرید: " تو چطور این همه اطلاعات داری درحالیکه من چیزی نمی دونم؟ "

دراگو گفت: " شما درگیرعروسی بودین. "

لبخندی باعث کش آمدن لبهای گابریل شد. " هرچه زودتر با رابطت صحبت کن."

" همین امشب این کارو می کنم. "

" یه چیز دیگه. " گابریل مکث کرد، تقریباً از جواب سوالی که میخواست بپرسد می ترسید. " با لیدی سنت وینسنت مشکلی نداشتی؟ باهات بحث نکرد یا تلاش نکرد از سر بازت کنه؟ "

دراگو با رفتاری حق به جانب جواب داد: " نه، جناب کنت. ایشون آدم لوتی ای هستن. "

گابریل متفکرانه گفت: " اوه، خوبه. " درحالیکه از حرف دراگو گیج شده بود به طبقه بالا رفت تا همسرش را پیدا کند. در اصطلاحات خیابانی لندن، لقب لوتی به عنوان بزرگترین تعریف و تمجید بکار می رفت و تنها برای مردانی به شدت وفادار و خوش قلب استفاده می شد. گابریل هرگز نشنیده بود دراگو چنین تعریفی از کسی بکند. در حقیقت، تا به امروز هرگز نشنیده بود یک زن لوتی خطاب شود.

صدای پاندورا مستقیماً از اتاق خوابش بگوش می رسید، جایی که لباسهایش را عوض می کرد و موهایش را می آراست. با اصرار گابریل، پاندروا هرشب در اتاق او می خوابید. در ابتدا پاندورا سعی کرد با بهانه های نصفه و نیمه  که در خواب بسیار نا آرام است و حقیقت هم داشت او را منصرف کند.

گابریل با نزدیکتر شدن به اتاق و با شنیدن صدای سخنرانی ایدا در مورد رفتارهای ظریف خانمانه که از قرار معلوم از مقاله ای چاپ شده در نشریه اخیر الهام گرفته شده بود، با خنده مکث کرد.

ندیمه داشت می گفت: " .... خانم ها نباید برای کمک به مردم از یک اتاق به اتاق دیگه یورش ببرند. مقاله میگه تو باید ضعیف و رنگ پریده روی یه صندلی لم بدی و مردم بهت کمک کنند. "

پاندورا خشمگینانه پرسید: " و برای همه زحمت و دردسر درست کنی؟ "

ندیمه هشدار داد. " هرکسی یه خانم ظریف و حساس رو تحسین می کنه. مقاله از زبان کنت بایرون نقل می کنه: شیرینی خاصی در ضعف کردن خانم ها هست. "

پاندورا با اوقات تلخی گفت: " من مقاله های زیادی از بایرون خودنم و مطمئنم هرگز چنین چرندیاتی ننوشته. خودم رو به غش کردن بزنم. این دیگه چه نشریه ای هست؟ توصیه کردن به خانم های سالم که مثل افراد دارای معلولیت عمل کنند به همون اندازه وحشتناکه که یه شعر خوب رو اشتباه بخونی... "

گابریل در زد و صداها ساکت شدند. صورتش را خونسرد کرد، در را فشار داد و وارد شد. با منظره فریبنده ای از همسرش که تقریباً چیزی به جز زیر  دامنی به تن نداشت روبرو شد.

پاندورا درحالیکه که با چشمانی گشاد شده به او خیره بود، از سر تا نوک پا قرمز شد. نفس بریده گلویش را صاف کرد و گفت: " عصب خیر، جناب کنت. داشتم.... برای شام لباس عوض می کردم. "

" دارم می بینم. " نگاهش به آرامی رویش چرخید.

ایدا لباس ول شده روی زمین را قاپید و به پاندورا گفت: " خانم، برم یه لباس بیارم... "

گابریل گفت: " نیازی نیست، خودم مواظب همسرم هستم. "

ایدا با ظاهری دستپاچه تعظیم سریعی کرد، در را پشت سرش بست و گریخت.

پاندورا آرام سرجایش ایستاد، با نزدیک تر شدن گابریل استرسش بیشتر شد. " من... من فکر کنم دراگون باهات صحبت کرده. "

گابریل با شنیدن اسم مستعار دراگو، یک ابرویش را بالا برد ولی حرفی نزد. نگاه خیره اش باعث ایجاد چروک  هایی ناشی از نگرانی، درهم پیچیدن انگشتان و بیقراری پاهای پاندورا شد درحالیکه که چشمانش مثل کودکی توبیخ شده گرد شده بودند، این حالتش محبتی سرکوب شده را درون گابریل برانگیخت. به نرمی پرسید: " چرا با من راحت نیستی، عشقم؟ "

" فکر کردم ممکنه بخاطر اینکه به تنهایی به انبار رفتم عصبانی بشی. "

" من عصبانی نیستم. فقط با این فکر که اتفاقی برات بیفته عذاب می کشم. " گابریل یکی از دستهایش را گرفت، به سمت نزدیک ترین صندلی کشید و به همراهش روی آن نشست. پاندورا خیالش آسوده شد و بازوهایش دور گردن او حلقه شدند. " پاندورا، تو نمی تونی با رفتم به مکان های نا آشنا بدون محافظ ریسک کنی. تو برام خیلی مهمی. از طرف دیگه، اگر فرصت ترسوندن و زور گفتن به مردم رو از دراگو بگیری، روحیه اش رو از بین می بری. "

" دفعه بعدی یادم می مونه. "

" بهم قول بده. "

دستش را روی شانه گابریل گذاشت. " قول میدم. حالا قراره چه اتفاقی بیفته؟ آیا دراگون می خواد در مورد چیزی که دیده به پلیس بگه؟ "

" بله، و تا وقتیکه تحقیقاتمون کامل نشده، ترجیح میدم زیاد از خونه دور نشی. "

" گابریل... خانم اُکر خانم خوبیه. اون خیلی مهربون بود و من رو در مورد شرکت تخته بازی تشویق کرد و مطمئنم هرگز دانسته به کسی آسیب نمی رسونه. اگر درگیر کار خطرناکی شده، به هیچ وجه گناه اون نیست. "

" بذار بهت اخطار بدم، عشقم. گاهی اوقات کسانی که بهشون باور داری نا امیدت خواهند کرد. هرچی بیشتر در مورد دنیا یاد بگیری، کمتر فریب خواهی خورد. "

" نمی خوام آدم بدگمانی باشم. "

گابریل از روی موی او لبخند زد. " کمی بدگمان بودن نسبت به دیگران بیشتر از خوشبینی در امان نگهت می داره. حالا، بیا تصمیم بگیریم چطور تنبیهت کنم. "

" منو تنبیه کنی؟ "

" اوهومم. اگر روش تاکید نکنم تو نمیتونی درست رو یاد بگیری. "

" چه انتخاب هایی دارم؟ "

" همه انتخاب هات به لباست ختم میشه. "

لبخندی چال گونه پاندورا را عمیق تر کرد. گفت: " قبل از زمان شام وقت کافی نداریم. "

" از کارهایی که من ظرف پنج دقیقه می تونم انجام بدم شگفت زده خواهی شد. "

" با توجه به تجربیات اخیرم، به هیچ وجه تعجب نخواهم کرد. "

گابریل با لذت به گستاخی پاندورا خندید. " یه چالش. خوب، الان می تونی همه چیز در مورد شام رو فراموش کنی. "