کتاب راونل ها - جلد سوم (شیطان در بهار) - فصل هجدهم- قسمت دوم

روز بعد، دراگو گزارش داد که رابطش در واحد کارآگاهی پلیس قبول کرده تا چاپخانه واقع در کلرکنول را بازدید کند و از خانم اُکر سوال بپرسد. در همین حین، اگر کارآگاه دلیلی برای احساس خطر پیدا نکرد، پاندورا می تواند به فعالیت های معمولش ادامه دهد.
این خبر با خوش روئی پذیرفته شد، زیرا پاندورا و گابریل از قبل موافقت کرده بودند تا به همراه هلن و وینتربورن در اجرای یک نمایشنامه حضور یابند و بعد از آن شامی دیروقت صرف کنند. یک نمایشنامه کمدی بازنویسی شده به نام وارث قانونی که در تاتر رویال هایمارکت، شیک ترین سالن نمایش لندن برگزار می شد.
گابریل درحالیکه یک پیراهن از اتاق خوابش برمی داشت با اخم گفت: " تا زمانی که تحقیقات کارآگاه به پایان نرسیده ترجیح میدم تو رو به مکان های عمومی نبرم. محوطه اطراف هایمارکت به خطرناک بودن مشهوره. "
پاندورا اشاره کرد: " اما من همراه تو هستم، و آقای وینتربورن هم اونجا خواهد بود. بعلاوه، دراگون هم با اینکه امشب تعطیله اصرار داره بیاد. چه اتفاقی ممکنه برام بیفته؟ " به آینه روی کمد ماهگونی رنگ نگاه کرد و گردنبند مروارید دو ردیفه اش را روی یقه توری پیراهن شب بنفش و عاجی رنگش مرتب کرد.
گابریل صدایی مبهم از خودش در آورد، تای آستینش را باز کرد. " میشه دکمه سردست هام رو از توی کشو بدی؟ "
پاندورا دکمه ها را به دستش داد. " چرا به اوکس اجازه نمی دی کمکت کنه؟ بخصوص وقتی برای یه مراسم مهم لباس می پوشی. اون حتماً ناراحت میشه. "
" احتمالا. اما ترجیح می دم مجبور نشم توضیح بدم که علامت ها از کجا اومدن. "
" چه علامت هایی؟ "
به جای جواب، گابریل یقه باز پیراهنش را کنار زد و منطقه کوچک قرمزی روی شانه اش که جای گاز دندانهای پاندورا بود را نشان داد.
پاندورا روی نوک پنچه اش ایستاد تا قسمت قرمز شده را بررسی کند، سرخ شد و گفت: " متاسفم. آیا فکر می کنی اوکس در موردش شایعه درست می کنه؟ "
" خدایا، نه. همونطور که اوکس دوست داره بگه، "احتیاط بهترین بخش خدمتکارهاست" هرچند، چیزهایی هست که ترجیح میدم خصوصی بمونن. "
" مرد بیچاره. جوری بنظر می رسی که انگار مورد حمله یه جانور وحشی قرار گرفتی. "
خنده ای از عمق وجود از میان لبهای گابریل فرار کرد. " فقط یه روباه شرور کوچولو بوده که یه کمی خشمگین شده بود. "
پاندورا نزدیک او گفت: " توهم باید در عوض گازش می گرفتی، اینطوری یاد می گرفت باهات مهربونتر باشه. "
دست گابریل یک سمت صورتش قرار گرفت و سرش را به سمت بالا متمایل کرد. زمزمه وار گفت: " من اون رو فقط همونطور که هست میخوام. "
***
فضای درونی هایمارکت لوکس و باشکوه بود، و شامل صندلی های مبله، ردیف هایی از مکعب های مبله تزئین شده با لایه هایی از گلهای و برگ های بلوط طلا کوب می شد. سقف گنبدی صورتی رنگ با تزئینات طلا کاری و نقاشیهای کار دست که از خدای آپلون پوشیده شده بود، درحالیکه لوسترهای کریستالی نورشان را روی پیراهن های شب مد روز زیرشان می تابیدند.
قبل از شروع شدن نمایش، پاندورا و هلن روی صندلی های تأتر نشسته بودند و صحبت می کردند درحالیکه همسرانشان با گروهی از مردان نزدیک صندلی خانم ها مشغول گپی دوستانه بودند. چهره هلن بشاش و خودش پر از خبر بود و بنظر می رسید مصمم است تا پاندورا را به شرکت در کلاس شمشیر بازی بانوان به همراه خودش تشویق کند.
هلن اصرار کرد: " تو باید دفاع کردن رو هم یاد بگیری، برای وضعیت بدن و تنفس خیلی خوبه و دوستم گرت – همون دکتر گیبسون- میگه یه ورزش نشاط آوره. "
پاندورا هیچ شکی نداشت که حرفهایش همگی حقیقت دارند، اما تقریباً مطمئن بود که قرار دادن زنی با مشکلات تعادلی در نزدیکی شیئی تیز و برنده نتایج خوبی به بار نخواهد آورد. گفت: " ای کاش می تونستم، اما خیلی دست و پا چلفتی هستم. می دونی که خوب نمی تونم برقصم. "
" اما مربی شمشیر بازی بهت آموزش خواهد داد که چطور..." هلن با نگاه کردن به سمت لژ نیم دایره بالایی که شبیه مال خودشان بود، رفته رفته صدایش رو به خاموشی رفت. " خدای من. اون زن چرا اینطور خشم آلود به تو خیره شده؟ "
" کجا؟ "
" سمت چپ لژ. اون زن موخرمایی ردیف اول. می شناسیش؟ "
پاندورا نگاه او را به سمت زن تیره موئی که توجهش را به سمت برنامه تأتر منحرف کرده بود دنبال کرد. او لاغر اندام و برازنده بود، با چهره ای کلاسیک، چشمانی نافذ و مژه هایی بلند و دماغ خوشتراش قلمی که با برازندگی بالای لب های قرمزش قرار گرفته بود. پاندورا گفت: " هیچ نظری ندارم کی می تونه باشه. خیلی زیباست، اینطور نیست؟ "
" فکر کنم. تمام چیزی که میبینم نگاه تیز و برده اش هست. "
پاندورا ریز خندید. " بنظر می رسه استعدادم در آزردن دیگران حالا تا شخصی که اصلا نمی شناسمش هم توسعه پیدا کرده. "
آن زن جذاب در کنار نجیب زاده ای مسن و چهارشانه با سبیل هایی عجیب و ریشی دورنگ که در کنار گونه ها خاکستری تیره و نزدیک چانه و آرواره به سفیدی می گرایید، نشسته بود. نحوه نشستنش مثل نظامی ها صاف بود انگار که به پشتش یک میله بسته باشند. زن بازویش را لمس و چیز زمزمه کرد، اما بنظر نمی رسید مرد متوجه شده باشد، تمام توجهش روی صحنه نمایش متمرکز بود انگار نمایشی نامرئی را تماشا می کند.
وقتی نگاه زن مستقیماً با نگاه او برخورد کرد، پاندورا شوک ناخوشایندی را احساس کرد. هیچ کسی تا بحال با چنین سنگدلی ای به او نگاه نکرده بود. نمی توانست دلیلی را بیاد بیاورد که باعث چنین نگاهی از طرف شخصی شود، به جز...
پاندورا زمزمه کرد. " فکر کنم بدونم اون کی می تونه باشه. "
قبل از اینکه هلن بتواند جواب دهد، گابریل آمد و صندلی خالی کنار پاندورا را اشغال کرد. او چرخید و شانه اش تا حدودی راه نگاه کشنده زن را سد کرد. گابریل با صدایی آرام و صورتی بی حالت گفت: " اون خانم بلک هست و شوهرش که سفیر آمریکاست. نمی دونستم که اون ها هم اینجا خواهند بود. "
هلن با درک این که صحبت هایشان خصوصی است، شتابان چرخید و با همسرش مشغول صحبت شد.
پاندورا زمزمه کرد: "البته که نمی دونستی. " با مشاهده پریدن عضله کوچکی در فک بهم فشرده گابریل، شگفت زده شد. شوهرش همیشه بسیار آرام و با اعتماد بنفس بود اما حالا وسط تأتر رویال در آستانه از دست دادن کنترلش بود.
با لحنی عبوس پرسید: " می خوای بریم؟ "
" نه اصلاً، می خوام نمایش رو تماشا کنم. " پاندورا ترجیح می داد بمیرد تا اینکه اجازه دهد دوست پیشین همسرش بخاطر رفتن او خوشحال شود. دزدکی از کنار شانه گابریل نگه کرد و دید که خانم بلک همچنان خیره نگاه می کند انگار که همه چیز تقصیر اوست. محض رضای خدا، شوهر این زن کنارش نشسته بود. چرا به زنش نمی گفت دست از این نمایشی که به راه انداخته بود بردارد؟ پیش نمایش آغاز شد تا توجه لژ نشینان را که بعضی ها در اتاق های اختصاصی نشسته بودند را جلب کند.
8 نظر(ها)
سلام الیزابت جان مهربونم . لطفا بررسی کنید چرا این مکان فاقد دکمه تشکر هست ؟
کتاب اول رو که می خوندم هیچ وقت فکر نمی کردم تا این حد خاطرخواه پاندورا بشم .
سلام عزیزم. همینکه زحمت کشیدی و برام پیام گذاشتی خیلی ارزشمنده برام. اوایل کتاب تمرکز نویسنده زیاد رو پاندورا نبود ولی این جلد همه خواننده ها بیشتر با شخصیتش آشنا شدن و محبوب همه شده :)
ممنوووووووووووووووون
خواهش می کنم نفس جان 3>
سلام.من به شدت شیفته ترجمه هاتون هستم و بابتش ازتون ممنونم.گابریل دوست داشتنی تر از اون دوتای دیگه اس برام و عاشقشممم.بی صبرانه منتظرم تا درباره جلو چهارم بشنوم:)
سلام ژیلا جان. مرسی که انقدر به من لطف داری و ممنون که همراهیم می کنی. جلد چهارم در مورد خانم دکتر گیبسون و محافظ وینتربورن که جلد دوم هلن رو تعقیب می کرد هست با کلی ماجراهای جنایی :)
متشکرمممممممممممم :*) مسئولین چرا رسیدگی نمیکنن، من اینجا بدون ایموجی سختمه عاخه:((((((((( ، (من غمگناک بسی بسیار زیاد) بوووووسسسسسسس الیزابت جون جونم
خواهش می کنم مینا جان. خوب وقتی اینجا ایموجی نداره باعث میشه قوه تخیل شما بکار بیفته به فکر راه چاره دیگه باشین :))) مرسی که هستی 3>
D: ممنونم که باعث شدی قوه تخیلمون قوی بشه :-) شکلک خوشحال :-)) شکلک خیلی خوشحال :'-) شکلک خوشحال که اشک شادی و شوق هم داره p-: شکلکی که زبونشو درآورده خوشحالی
:* شکلک بوسه
زیادی شیطنت کردی D: حالا چرا انقدر خوشحالی؟! فردا پس فردا یه بلایی سر پاندورا اومد نیاین گریه کنید ها
وای نه شوخی میکنی، دخمرمون به این خوبی آخه چرا؟؟؟؟؟ گوناه داره خب آخه، نکنه این بلک ملک میخواد بلایی سرش بیاره؟؟؟؟ آره؟؟؟؟
پاندورا خودش به راحتی حریف زبون خانم بلک میشه نگران اون نباش. قضیه پیچیده تر از این حرفهاست :)
سلام الی جون جونم،خوبی؟خوشی؟روزت بخیررررر
دستت درد نکنه دخملی جونم خسته نباشی بسی لذتمند شدیم
کاش زودتر ازوینتریو هلی جانمان حرف می زدم میگما تا من میام یکم به گابی امیدوار بشم یه خرابکاری میکنه الان این خانوم بلک یه بلایی سر دخترم بیاره من گابیو میکشم،پرو پرو شوهرم داره چشمش دنبال یه دونه گابیه پانی جونمه ،روباه!؟پانیو تا حالا به چند تا جونور تشبیه کردن این اقایونه شرور؟حقش بود گازش بگیره اصلا
سلام دختر شیطون. ممنون. نترس دخترت خودش حریف این خانم بلک هست خطر از جای دیگه ای پاندورا رو تهدید می کنه. خوب پانی گاز گرفته دیگه چی باید بهش بگه :)))
طفلی خانم بلک...
همچین هم طفلی نیست. پست بعدی یه عالمه تیکه های زهر دار به پاندورا میندازه :(
پیام بگذارید