این اتفاق برای گابریل مثل یک کابوس می مانست، که تمام کارها و اشتباهاتش در طور زندگی مورد موشکافی دیگران قرار گیرد. او همیشه مراقب حفظ حریم خصوصی و نمای بیرونی زندگی اش بود. اما ظاهراً خانم بلک مصمم بود برای جامعه لندن .... و همسر او.... روشن کند که آن دو در گذشته عاشق هم بودند. پاندورا می دانست که رو شدن دوستی گابریل با همسر مردی دیگر برایش بسیار خجالت آوراست... و با علنی کردن این موضوع به این شکل.... قلب پاندورا برای شوهرش به درد آمد.

پاندروا با ملایمت گفت: " اون نمی تونه به ما آسیب بزنه. می تونه انقدر خیره بشه تا چشم هاش از حدقه بیفته بیرون و اصلاً من رو ناراحت نمی کنه. "

" به خدا که این اتفاق دیگه نمی افته. فردا میرم سراغش و بهش می گم... "

" نه، نباید بری. مطمئنم هیچی برای خانم بلک دلپذیر تر از دیدن تو نیست. اما من قدغنش می کنم. "

سوسوئی سرد و خطرناک در چشمان گابریل پدیدار شد. " تو قدغن می کنی؟ "

کاملاً مشخص بود که هیچ کسی تا بحال چنین حرفی به او نزده است. مطمئناً بنظر نمی رسید گابریل خوشش آمده باشد.

پاندورا با دست دستکش پوشش به نرمی گونه او را نوازش کرد. می دانست که چنین نمایشی از مهر و محبت حتی بین زن و شوهرها در انظار عمومی، به شدت نابجا است، اما در این لحظه تنها چیز مهم آرامش گابریل بود. لبخند خفیفی زد و نگاه خیره او را روی خودش نگهداشت. " بله، چون تو حالا مال منی. همه چیزت مال منه و تو رو باکسی شریک نمی شم. اون حق نداره حتی پنج دقیقه از وقت تو رو داشته باشه. "

در کمال آسودگی، گابریل نفس آهسته ای کشید و بنظر آرام شد. وقتی پاندورا خواست دستش را پایین بیاورد، گابریل آن را گرفت و با ملایمت گفت:  "تو همسر منی، هیچ زن دیگه ای نمی تونه ادعای داشتن منو داشته باشه." 

گابریل دست او را در نیمه راه نگهداشت و عمداً شروع به باز کردن سه دکمه مرواریدی در قسمت مچ دستکش بلند تا آرنج او کرد. پاندورا نگاهی سوالی به او انداخت. گابریل با نگاهی محکم به چشمانش خیره شد و انگشت بعد از انگشت دستکش را بالا کشید. وقتی پاندورا احساس کرد دستکش دارد از دستش در می آید، نفسش گرفت.

زمزمه کرد: " داری چیکار می کنی؟ "

گابریل جواب نداد، فقط به آرامی دستکش را کشید تا ا ینکه از روی بازوی  پاندورا سر خورد. هر سانتیمتر از پوست پاندورا به رنگ قرمز در آمد. آنطور که گابریل با لذت مشغول در آوردن دستکش در مقابل این تعداد نگاه های خیره و کنجکاو بود، باعث شد ذره ذره پوست پاندورا سرخ شود.

گابریل دست بدون دستکش او را چرخاند و لبهایش را روی قسمت داخلی مچ پاندورا فشرد و بعد صورتش را به کف دستش کشید. صدای هین های متهم کننده و پچ پچ از میان جمعیت بلند شد. این ژست صمیمی و مالکیت آمیز نه تنها برای نشان دادن شور و شوقش به تازه عروس بلکه همچنین برای گوشمالی معشوقه سابقش بود.

پاندورا دوست نداشت از او برای صدمه زدن به دیگران استفاده شود، نه حتی خانم بلک. هرچند، تا خواست اعتراض کند، با نگاه اخطار آمیزی که گابریل به او انداخت، دهانش را بسته نگهداشت و تصمیم گرفت بعداً در این باره صحبت کند.

خدا را شکر چراغ ها به زودی کم نور شدند و نمایش آغاز شد. کیفیت نمایشنامه و مهارت بازیگران باعث شد تا پاندورا بتواند آرامشش را بدست بیاورد و به دیالوگ ها بخندد. هرچند، متوجه بود که گابریل بیشتر نمایش کمدی را تحمل می کند تا اینکه از آن لذت ببرد.

در زمان تنفس بین دو پرده، درحالیکه گابریل و وینتربورن با آشنایان در سالن بیرونی ملاقات می کردند، پاندورا و هلن خصوصی مشغول صحبت بودند.

هلن دست دستکش پوش پاندورا را با دستانش پوشاند و غرغر کرد: " عزیزم، با توجه به تجربیات شخصی خودم می تونم بگم، دونستن این موضوع که شوهرت در گذشته زنانی رو میشناخته خیلی خوشایند نیست. اما تعداد کمی از مردها قبل از ازدواج زندگی پرهیزکارانه ای داشتن. امیدوارم نخوای... "

پاندورا زمزمه کرد:  " اوه، من بخاطر داشتن یه دوست خانم گابریل رو سرزنش نمی کنم. البته که خوشم نمیاد، اما به سختی میتونم به اشتباهات شخص دیگه ای اعتراض کنم درحالیکه خودم کلی اشتباه دارم. قبل از اینکه ازواج کنیم، گابریل در مورد خانم بلک به من گفت و قول داد که این رابطه رو تموم می کنه و واضحه که این کارو کرده. هرچند بنظر نمی رسه اون زن به خوبی اینو درک کرده باشه. " لحظه ای مکث کرد. " فکر نمی کنم گابریل از راه درستی خبرها رو به اون رسونده باشه. "

لب های هلن جمع شدند. " مهم نیست چقدر کلمات قشنگی انتخاب کنی، فکر نمی کنم راهی وجود داشته باشه که یه رابطه رو با شادی تمومش کرد. "

" سوال اینجاست که چرا شوهرش این رفتارش رو تحمل می کنه؟ اون زن داره جلوی چشمای شوهرش رسوایی به بار میاره و اون هیچ کاری نمی کنه. "

هلن به اطرافشان نگاه کرد تا مطمئن شود در لژ تنها هستند و برنامه نمایش را طوری بالا نگهداشت که وانمود کند مشغول خواندن آن است. با صدایی پایین گفت: " رایز درست قبل از قطع برنامه بهم گفت که سفیر بلک در طول جنگ داخلی آمریکا یه ستوان معمولی بوده. شایعه شده که او در طول جنگ زخمی شده و براش مشکله که.... " هلن سرخ شد و شانه بالا انداخت.

" که چیکار کنه؟ "

هلن درحالیکه قرمز تر می شد، زیر لب گفت: " که وظایف شوهریش رو انجام بده. خانم بلک همسر دومش هست- وقتی آشنا شدن، زن قبلی آقای بلک مرده بود- و کاملاً آشکاره که خانم بلک هنوز جوونه. به همین خاطره که وقتی زنش هرز می پره ترجیح میده وانمود کنه چیزی ندیده. "

پاندورا آهی کشید. " حالا تقریباً دلم براش می سوزه. " با خنده ای خشک اضافه کرد. " اما با این حال هنوز نمی تونه شوهر منو داشته باشه. "

در پایان نمایش، گابریل و پاندورا به آرامی از راهروهای پر ازدحام و سرسرای تاتر گذشتند تا به هال ورودی برسند. هلن و وینتربورن کمی جلوتر از آنها حرکت می کردند اما از ورای جمعیت بهم فشرده به سختی دیده می شدند. نمایش به شدت مورد توجه قرار گرفته بود و فشار بدن هایی که خیلی نزدیک شده بودند، داشت پاندورا را مضطرب می کرد.

گابریل درحالیکه یک بازویش را حمایت گرانه دور پاندروا نگهداشته بود، غرغر کرد: " تقریباً داریم می رسیم. "