وقتی پاندورا صورتش را به سمت نسیم خنکی که می وزید بالا گرفت، گابریل به زمان حال بازگشت.

گابریل نگران از افکاری که در ذهن نا آرام پاندورا می گذشت، یک دسته موی چسبیده به گونه اش را عقب کشید و پرسید: " داری به چی فکر می کنی؟ عروسی؟ خانواده ات؟ "

پاندورا با حواس پرتی گفت: " شکل لوزی. "

ابروهای گابریل بالا رفت. " منظورت متوازی الاضلاعی هست که چهارتا ضلعش با هم برابرن؟ "

" بله، پسرعمو وست بهم گفت که شکل جزیره وایت شبیه لوزی هست. فقط داشتم فکر می کردم که اگه کلمه لوزی یه صفت باشه... " دست دستکش پوشش را به سمت چانه اش بالا برد و با نوک انگشت ها روی لبش ضربه زد. " اونوقت میشه لوزیوار. "

گابریل گل ظریف ابریشمین روی کلاه پاندورا را به بازی گرفت. وارد بازی شد و گفت: " لوزی سان. پسوند شباهت "

باعث شد گابریل خودبخود لبخند بزند. چشمان آبی تیره پاندروا مملو از شادی و نشاط شد. " لوزیگاه. پسوند مکان ساز مثل پرستشگاه. "

گابریل گونه او را نوازش کرد و زمزمه وار گفت: " دوست دارم پرستش ات کنم. "

پاندورا به سختی حرفهایش را شنید، ذهنش هنوز درگیر بازی با کلمات بود. گابریل لبخند زنان درحالیکه کشتی بخار به اسکله نزدیک می شد یک بازویش را دور کمر او پیچید.

بعد از پیاده شدن، سوارتراموایی که با اسب کشیده می شد شدند تا آنها را به تفریگاحی مد روز یک مایل دورتر برد. در همین زمان، پیشکار گابریل، اوکس، روی باربرها نظارت کرد تا چمدان ها را از کشتی منتقل کنند. سپس به همراه ندیمه پاندورا به تنهایی به هتل رفتند.

وقتی آنها به گردشگاه رسیدند، تنها پنج دقیقه با کالسکه تا هتل ساحلی با شکوه به نام امپایر که در ساحلی شنی واقع شده بود فاصله داشتند. محلق اقامت با شکوه با تمام امکانات مدرن رفاهی مانند آسانسورهای هیدرولیکی برای حمل وسائل به تمام طبقات و سوئیت هایی با حمام اختصاصی مجهز شده بود.

از آنجاییکه پاندورا تا بحال در هتلی اقامت نکرده بود، از دیدن محیط با شکوه اطرافش هیپنوتیزم شده بود. در یک دایره دور خودش چرخید تا تمام جزئیات آبی، طلایی و سفید داخلی، ستون های مرمر تزئین شده، کاغذ دیواری های نقاشی شده کار دست و گچ کاری های ایتالیایی را تماشا کند. سرپیشخدمت هتل که در جلب توجه پاندورا به شدت شکست خورده بود، یک تور بازدید از اتاق های عمومی را به زوج تازه ازدواج کرده پیشنهاد داد.

گابریل داشت می گفت: " ممنون، اما.... "

پاندورا قبل از اینکه به خودش بیاید و در تلاش دیرهنگام برای باوقار بودن آرام بگیرد، به آرامی روی پاشنه هایش بالا پرید و فریاد زد: " ما حتماً خوشمون میاد. " گابریل لبش را گاز گرفت تا خنده اش را عقب براند.

سرپیشخدمت خوشحال از شور و شوق پاندورا، یک بازویش را به او تعارف کرد و درحالیکه گابریل از پشت آنها را دنبال می کرد پاندورا را سرتاسر هتل همراهی کرد. اول به گالری عکس ها رفتند، جایی که راهنمایشان با غرور به تصاویر نقاشی شده از خانواده صاحبین هتل و همچنین نقاشی یک منظره کار نقاش معروف ترنر و نقاشی ای از کودکان و سگ ها که توست استاد هلندی جان استین کشیده شده بود اشاره کرد.

سپس از رستوران فرانسوی هتل بازدید کردند، جایی که پاندورا شگفت زده و خوشحال متوجه شد که به جای اتاق های خصوصی به خانم ها اجازه داده شده در سالن اصلی شام بخورند. سرپیشخدمت به پاندورا اطمینان داد که غذا خوردن مردان و زنان با هم در رستوران هتل از قبل در پاریس مرسوم بوده است. سرپیشخدمت با رفتاری به شدت محترمانه به طرز نامحسوسی به میزی که توسط یک شاهزاده هندی و همسرش اشغال شده بود و به سمت میز دیگری که یک سرمایه دار مشهور آمریکایی با همسر و دخترش نشسته بودند، اشاره کرد.

تور بازدید در طول گالری وسیعی که با گلخانه ای با سقفی از آهن و شیشه احاطه شده بود، ادامه یافت. در همین حین سرپیشخدمت در مورد امکانات رفاهی هتل توضیح می داد.... یک منبع آب اختصاصی که از سفره های زیر زمینی تامین می شود...باغ هایی رو به دریا که چای عصرانه آنجا سرو می شود.... یک سالن کامل رقص با زمینی از سنگ مرمر قرمز با چلچراغ های لوکس چند شاخه......صبر گابریل به سرعت درحال تمام شدن بود.

بالاخره وقتی به پله کانی باشکوه نزدیک شدند که نرده برنزی ساخت بروکسل آن با مناظر نبرد های دوازده گانه هرکول تزئین شده بود، گابریل حرف آنها را قطع کرد. " از گشت و گذاری که ترتیب دادید متشکرم. " هیچ شکی وجود نداشت که سر پیشخدمت می خواهد هر کدام از نبردها را با جزئیات آزار دهنده اش تعریف کند. " خیلی به ما لطف داشتید. هرچند، متاسفم که من و لیدی سنت وینسنت مدت زیادی از وقت شما رو گرفتیم. حالا برای استراحت به سوئیتمون می ریم. "

سرپیشخدمت به یکی از مناظر روی نرده اشاره کرد و گفت:  "اما جناب کنت.... من هنوز پیروزی هرکول بر مار نُه سر هایدرا رو توضیح ندادم. " با دیدن نگاه بی میل گابریل، امیدوارانه اصرار کرد. " ماجرای هرکول و گرفتن اسب های دایادمس چی.... ؟ "

گابریل با نادیده گرفتن نگاه مشتاق پاندورا به پله کان، یک بار دیگر از مرد تشکر کرد و به زحمت او را چند قدم با خود کشید.

پاندورا زیر لب اعتراض کرد: " اما اون می خواست یک عالمه داستان برامون تعریف کنه. "

" می دونم. " گابریل تا رسیدن به سوئیت خصوصیشان توقف نکرد، جایی که نوکر و ندیمه شان به تازگی بازکردن چمدان ها را به پایان رسانده بودند. هرچند ایدا آماده بود تا به پاندورا در تعویض لباس های سفرش کمک کند، گابریل تصمیم گرفت او را مرخص کند. " خودم به لیدی سنت وینسنت کمک می کنم. به حضور تو و اوکس فعلاً نیازی نیست. "

هرچند که گابریل منظورش را واضح بیان نکرده بود، ندیمه با مدل موی عجیب و صورت گردش به شدت قرمز شد و با احترام تواضع کرد. قبل از ترک اتاق به همراه اوکس فقط لحظه ای برای پچ پچی کوتاه با پاندورا مکث کرد.

در حینی که پاندورا را هنگام بازرسی از سوئیت که شامل اتاق نشیمن، اتاق غذاخوری، اتاق خواب ها، سرویس های بهداشتی و بالکنی خصوصی رو به منظره اقیانوس می شد دنبال می کرد، پرسید: " همین الان چی بهت گفت؟ "

" بهم گفت به جای اینکه لباسم رو روی زمین پرت کنم بذارمش روی یه صندلی. ضمناً غرغر کرد که چرا کلاهم رو روی صندلی گذاشتم و به زودی یکی می شینه روش. "