" نه، فقط اگه یه کفش ظریف بلوری بود میتونستی این کارو بکنی. اگه اون یه دمپایی روفرشی مسخره پشمی باشه، مجبوری پسش بدی. "

" در موردش فکر می کنم. " گابریل بعد از نگاه کردن به سمت در و اطمینان از اینکه کسی نگاهشان نمی کند به سمت پاندورا خم شد. " میخوای چند دقیقه با من گپ بزنی؟ یا اجازه می دی من هم با تو سرگردان بشم. یه چیز مهم هست که میخوام باهات در موردش صحبت کنم. "

معده پاندورا پشتک زد. " می خوای پیشنهاد ازدواج بدی، آره؟ "

لبهای گابریل جمع شدند. " نه همین الان. "

" پس بله، می تونی باهام قدم بزنی. "

" بیرون؟ توی باغ؟ "

پاندورا سر تکان داد.

وقتی آنها از یک سمت خانه خارج شدند و در مسیر شن ریزی شده قدم گذاشتند، گابریل بنظر آرام شد، اما اخم میان ابروهایش بخوبی قابل تشخیص بود.

پاندروا پرسید:  " در مورد چی میخواستی صحبت کنی؟ "

" امروز صبح یه نامه دریافت کردم. از طرف آقای چستر لیچفیلد که یه وکیل توی برایتون هست. اون نماینده فوئبه در اختلافاتی هست که بر سر ارث با خانواده شوهرش داره. آقای لیچفیلد به قوانین مالکیت کاملاً آشناست، بنابراین من بعد از اطلاع از تجارت تخته بازی تو فوراً بهش نامه نوشتم. ازش خواستم تا یه راهی برام پیدا کنه تا تو به طور قانونی و به عنوان یه زن متاهل بتونی روی کارخونه خودت کنترل داشته باشی. "

پاندورا شوکه و مضطرب به سمت کنار مسیر تغییر جهت داد. توجهش به سمت درختچه دو متری که از گلهای بزرگ سفید به اندازه گلهای کاملیا پوشانده شده بود جلب شد. " آقای لیچفیلد چه جوابی داد؟ "

گابریل از پشت به او نزدیک شد. " جوابش چیزی نبود که من میخواستم. "

شانه های پاندورا اندکی آویزان شد، اما وقتی گابریل به حرفش ادامه داد ساکت باقی ماند.

گابریل ادامه داد: " طبق گفته لیچفیلد، وقتی یه زن ازدواج می کنه، کمابیش از نظر اجتماعی می میره. اون قانوناً نمی تونه وارد هیچ قراردادی با شخص دیگه بشه، به این معنی که حتی اگه مالک زمینی باشه، نمی تونه اون رو کرایه بده یا توش چیزی بسازه. حتی اگر دارایی هاش به عنوان املاک جداگانه به نامش بشه، شوهرش تمام سود و بهره اون رو دریافت می کنه. از نقطه نظر دولت، هر زنی که سعی کنه به طور جدا از همسرش مالکیت چیزی رو داشته باشه، ماهیت کارش مثل دزدی از همسرش تلقی میشه. "

پاندورا به سمت دیگر جاده رفت تا با حواسی پرت به زمینی مملو از گلهای پامچال زرد خیره شود. " از قبل می دونستم. "

معنی پامچال چه بود؟ پاکدامن؟ نه، اون که شکوفه های نارنج بود... معنیش وفاداری نبود؟ ...

گابریل همچنان داشت صحبت می کرد. " لیچفیلد باور داره که قوانین مالکیت در آینده تصحیح می شن. اما چیزی که الان حاکمه، به محض ادا شدن سوگند ازدواج، تو استقلال قانونی و کنترلت رو روی تجارتت از دست می دی. هرچند... " گابریل مکث کرد. " وارفته نشو. قسمت بعدیش مهمه. "

" وا نرفتم. فقط دارم سعی می کنم معنی پامچال رو بخاطر بیارم. معنیش معصوم میشه یا گل مروارید این معنی رو میده؟ فکر می کنم ... "

" من نمی تونم بدون تو زندگی کنم. "

پاندورا با چشمانی گشاد شده به سرعت چرخید تا با او رودر رو شود.

گابریل با لحنی مطمئن گفت: " معنی گل پامچال اینه. "

" تو از کجا می دونی؟ "

گابریل نگاهی کنایه آمیز انداخت. " خواهرهام اغلب در مورد موضوعاتی مثل نماد هر گل دری وری می گن. مهم نیست چقدر تلاش کنم نادیده بگیرمشون، بعضی از حرفهاشون یادم می مونه. حالا، به موضوع لیچفیلد برگردیم- اون گفت طبق متمم قانونی اخیر در مورد دارائی زنان متاهل، اگر تو بتونی در آمدی کسب کنی، می تونی اون رو برای خودت نگهداری. "

پاندورا پلک زد و هوشیارانه روی گابریل تمرکز کرد.  " هرچقدر که در آمد داشته باشم؟ "

" تا زمانی که درحال انجام کار دیده بشی این حق رو توجیه می کنه. "

" معنیش چیه؟ "

" در مورد تو، باید حضور فعال در مدیریت شرکتت داشته باشی. همچنین تو می تونی پرداخت مقرری سالیانه داشته باشی. من از لیچفیلد در مورد کمیسیون فروش و حقوی بازنشستگی سوال می کنم- تو ممکنه بتونی اونها رو هم داشته باشی. حالا اینطوری با هم قرار میذاریم: به محض ازدواج، وقتی تجارت تو به طور اتوماتیک به من منتقل شد، من طبق قرارمون تو رو به عنوان رئیس شرکت استخدام می کنم. "

" اما.... قراردادهای قانونی چی؟ اگه من نتونم چیزی رو امضا کنم، چطور می تونم با تامین کننده ها و فروشگاه ها وارد مذاکره بشم و کارمند استخدام کنم... "

" تو می تونی یه مدیر مرد استخدام کنی تا کمکت کنه، کسی که همیشه از خواسته تو اطاعت کنه. "

" سود شرکت چی؟ سودها همش مال تو میشه، اینطور نیست؟ "

" نه اگه تو همشون رو توی تجارتت سرمایه گذاری کنی. "

پاندورا مستقیم به او خیره شد، ذهنش درحال تجزیه تحلیل این ایده و تلاش برای درک چشم انداز و احساس آینده بود.

این قرار نسبت به چیزهایی که قانون به یک زن متاهل اجازه می داد، استقلال و نفوذ بیشتری در اختیارش می گذاشت. اما هنوز توانایی استخدام یا اخراج کسی، یا امضا چک ها و شخصاً تصمیم گرفتن را نداشت. مجبور بود از یک مدیر مرد بخواهد قرار دادها را امضا کند و از طرف او با معاملات تجاری موافقت کند، انگار که او یک کودک نوپا است. این موضوع مذاکره برای کالاها و سرویس ها را مشکل می کرد چون همه می دانستند که اختیار تصمیم نهایی با او نیست بلکه با شوهرش است.

این مالکیت نیست بلکه فقط در ظاهر اینطور بنظر می رسید. بیشتر به این می مانست که یک تاج بر سر بگذاری و از دیگران بخواهی وانمود کنند تو جز خانواده سلطنتی هستی، درحالیکه همه می دانند که تاج ات قلابی است.

نگاهش را از گابریل گرفت و از نا امیدی به خود لرزید. " چرا نمی تونم مثل مردها صاحبت تجارت خودم باشم، طوری که هیچ کسی نتونه اون رو ازم بگیره؟ "

" اجازه نمی دم هیچ کسی ازت بگیردش. "

" این همون چیزی که من می خوام نیست. همه چیز بهم پیچیده. این کار نوعی کوتاه اومدنه. "

گابریل به آرامی موافقت کرد. " راه حل کاملی نیست. "

پاندورا در یک دایره کوچک قدم می زد. " می خوای بدونی چرا عاشق تخته های بازی هستم؟ تو تخته های بازی قوانین حکومت می کنن و برای همه یکسانن. بازیکنان با هم برابرند. "

" زندگی اینطور نیست. "

پاندرا با لحنی تند و تیز گفت: " مطمئناً برای زن ها اینطور نیست. "

" پاندورا، ... ما قانون های خودمون رو پیاده می کنیم. من هرگز باهات رفتاری غیر از شخصی برابر با خودم نخواهم داشت. "

" باورت می کنم. اما باقی دنیا چی، من از نظر قانونی وجود خارجی ندارم. "

گابریل دست دراز کرد و با ملایمت قسمت بالایی بازوی او را به چنگ گرفت تا جلوی راه رفتنش را بگیرد. چیزی به از دست دادن متانتش باقی نمانده بود، مثل عطسه ای که داشت شکل می گرفت. " تو می تونی کاری که عاشقش هستی رو انجام بدی. تو یه زن ارزشمند خواهی بود. با احترام و مهربانی باهات رفتار خواهد شد. تو می تونی.... گندش بزنن، نمیخوام مثل یه گدای خیابونی که کلاهش رو توی دستاش گرفته التماس کنم. یه راه برات وجود داره تا بیشترِ چیزی که میخوای رو داشته باشی.... این کافی نیست؟ "