گابریل به نرمی گفت: " نمی خواستم زیاد بهت فشار بیارم. "

" تو همین الان داری به شدت بهم فشار میاری! " پاندورا احساس کرد از شدت عصبانیت درحال لرزیدن است. از میان دندانهایی که بهم می سایید پرسید: " دنبال چی هستی؟ "

ضربان قلبش در گوش هایش می تپید، تقریباً زمزمه ملایم گابریل را نامفهوم شنید. " می خوام که به من اعتماد کنی. "

در میان وحشت پاندورا، اشک هایی که پیشتر نیامده بودند حالا می خواستند به بیرون فوران کنند. چندین بار آب دهانش را قورت داد و آنها را عقب نگهداشت، در مقابل لمس نوازش گونه دست او روی کمرش خودش را سفت گرفت. با لحن تلخی گفت: " تو چرا به من اعتماد نمی کنی؟ از قبل بهت گفتم که این کار غیر ممکنه، اما ظاهراً مجبورم ثابت کنم. خیله خوب. من از تحقیر شدن نمی ترسم: من بعد از سه ماه شرکت کردن توی مهمانی های لندن زنده موندم. برای سرگرمی تو یه دور والس به همراه زمین خوردن اجرا می کنم، اگه این کار باعث میشه از دستت خلاص بشم. "

نگاهش را به سمت فوئبه برگرداند. " باید به تو هم بگم: وقتی جوانتر بودم، پدرم به گوش هام مشت کوبیده و حالا یکی از گوش هام تقریباً کَره و تعادل ندارم. "

در کمال آسودگی فوئبه با دلسوزی نگاهش نکرد، فقط نگران بنظر می رسید. " این وحشتناکه. "

" فقط میخواستم بدونی چرا رقصیدن من شبیه یه هشت پای دیوانه هست. "

فوئبه نگاه کوتاهی به همراه لبخندی اطمینان بخش به او انداخت. " من دوستت دارم پاندورا. هیچ چیز نمی تونه عوضش کنه."

کمی از اضطراب پاندورا از بین رفت و نفس عمیقی کشید. " ممنونم. "

با بی میلی به سمت گابریل برگشت که ذره ای احساس تاسف، بخاطر کاری که با او داشت می کرد در چهره اش دیده نمی شد. وقتی داشت به پاندورا نزدیک می شد، گوشه لبش با حالتی ترغیب کننده انحنا پیدا کرد.

پاندورا گفت: " به من لبخند نزن. من از دستت عصبانی ام. "

گابریل با ملایمت گفت: " می دونم و متاسفم. "

" وقتی تمام جلوی بلوزت رو کشیدم متاسف تر هم می شی. "

" ارزش ریسک کردن رو داره. " گابریل دست راستش را روی شانه چپ پاندورا سراند، نوک انگشتان بلندش به ستون فقرات او رسید. پاندورا با بی میلی وضعیت رقص والس را به خود گرفت و دست چپ اش را روی بالای بازوی او گذاشت.

گابریل گفت:  "نه، دستت رو مستقیماً روی شونه ام بذار. "  با دیدن تردید او اضافه کرد: " اینطوری امنیت بیشتری بهت می ده. "

پاندورا اجازه داد گابریل وضعیت ایستادنش را مدیریت کند، درحالیکه دست راستش سمت چپ او را محکم گرفت. وقتی صورت هایشان مقابل یکدیگر قرار گرفت، پاندورا نتوانست جلوی خودش را بگیرد تا لحظات گم شدنش در تاریکی را بیاد نیاورد، وقتی بازوهای او دورش پیچیده بودند و زمزمه آرامش می گفت : هیچ چیز نمی تونه بهت آسیب برسونه، دختر شیرین من. چطور چنین مردی توانست به چنین شرور بی عاطفه ای تبدیل شود؟

پاندورا درحالیکه با بدبختی به یقه او خیره بود پرسید: " ما نباید کمی دورتر از هم وایسیم؟ "

" نه برای این سبک از والس. حالا، در شمارش اول، به محض اینکه شروع کردم به چرخیدن، با پای راستت قدم جلو بذار، اینطوری پات بین پاهای من قرار میگیره. "

" اما من باعث میشم زمین بخوری. "

" اگه تو راهنمایی های منو دنبال کنی اتفاقی نمی افته. " گابریل سری برای فوئبه تکان داد تا شروع به نواختن کند، و به آرامی پاندورا را در طول چرخش اول هدایت کرد. " به جای شمارش یک- دو- سه، قدم سوم به یک سُر خوردن طولانی تبدیل میشه، مثل این. "

پاندورا مثل چوب خشک سعی کرد با گابریل حرکت کند. تلو تلو خورد، پای گابریل را لگد کرد و با اوقات تلخی صدایی در آورد. " حالا، چلاقت کردم. "

" بیا دوباره سعی کنیم. "

گابریل او را طبق الگوی رقص والس راهنمایی کرد، که حقیقتاً با چرخش های معمول و تکراری رقص تفاوت داشت. در اولین اقدام، آنها تنها سه چهارم یک چرخش را اجرا کردند و وقتی به چرخش بعدی نزدیک شدند، سه چهارم چرخش را در جهت مخالف اجرا کردند. الگوی حرکت زیبایی بود و اگر درست اجرا می شد هیچ شکی در برازنده بودنش نبود. اما به محض اینکه آنها چرخشی را آغاز می کردند، پاندورا تمام درکش از بالا و پایین محیط را از دست می داد و اتاق شروع می کرد به چرخیدن. با وحشت به گابریل چنگ می انداخت.

گابریل متوقف شد و او را محکم نگهداشت.

پاندورا نفس بریده گفت: " دیدی؟ همه چیز کج و معوج میشه و من داشتم می افتادم. "

" تو نمی افتی. فقط احساس می کنی که داری می افتی. " دستش را بلند کرد و دست پاندورا را بیشتر به شانه اش فشرد. " قدرت و استحکام این شونه رو زیر دستت حس می کنی؟ دست من رو روی پشتت و بازوم رو دورت حس می کنی؟ احساس عدم تعادلت رو فراموش کن و من رو حس کن. من مثل یه صخره محکمم. نمی ذارم بیفتی. "

" نادیده گرفتن اینکه حس هام چی دارن بهم میگن غیر ممکنه، حتی وقتی اشتباه باشن. "

گابریل او را در طی چندین چرخش دیگر همراهی کرد. برای پاندورا او تنها نقطه ثابت در آن دنیای در نوسان و کج و معوج بود. حتی با اینکه این رقص تغییر یافته ملایم تر و کنترل شده تر از رقص والسی بود که پاندورا می شناخت، متعادل کننده درونی اش حتی نمی توانست از پس سه چهارم چرخش برآید. به زودی احساس کرد از عرقی سرد پوشیده شده و کم کم دچار حالت تهوع می شود.

نفس نفس زنان گفت:" حالم داره بد میشه."

گابریل فوراً متوقف شد و او را به سمت خود کشید. خوشبختانه گابریل قابل اطمینان و آرام بود و تا زمانی که پاندورا بتواند احساس تهوع اش را تحت کنترل در بیاورد، نگهش داشت. حال بدش به آرامی از بین رفت.

پاندورا درحالیکه پیشانی مرطوب از عرقش را به شانه او تکیه داده بود بالاخره گفت: " یه جوری بگم که بتونی درک کنی، والس برای من مثل هویج برای تو می مونه. "

گابریل گفت:  " اگه اینو یه کمی بیشتر تحمل کنی، من تمام هویج های جلوی تو رو می خورم. "

پاندورا نگاه تیزی به او انداخت. " من می تونم اندازه هویج رو انتخاب کنم؟ "

گابریل درحالیکه بدنش از خنده ای بی صدا به لرزه در آمده بود گفت:  " بله. "

" حالا این کار ممکنه ارزش تحمل کردن رو داشته باشه. " خودش را از کنار او عقب کشید، دستش را پشت شانه گابریل گذاشت و با یکدندگی حالت رقص والس را به خود گرفت.

گابریل گفت:  " اگه یه نقطه ثابت توی این اتاق رو انتخاب کنی و تا اونجا که ممکنه در طول چرخش ها به اون خیره بشی.... "

" نه، قبلاً امتحانش کردم. در مورد من کار نمی کنه. "

" پس مستقیم به من نگاه کن و بذار محیط اطراف بدون اینکه روش تمرکز کنی از کنارت عبور کنن. من نقطه ثابتت میشم. "