کاساندرا پرسید: " شما با تئو آشنا بودین؟ "

" یه کمی. "

او با پرسیدن سوالش دوون را غافلگیر کرد. " اونو دوست داشتین؟ "

دوون گفت: " متاسفانه نه، ما بیشتر از یک بار با هم دعوا کردیم. "

پاندورا گفت: " این کاریه که پسرها می کنن. "

کاساندرا گفت: " فقط قلدرها و بی مغز ها. " با در ک این موضوع که سهواً به دوون توهین کرده است، نگاه معصومانه ای حواله او کرد و اضافه کرد: " به جز شما، جناب کنت. "

پوزخندی کم رنگ از روی لبهای او گذشت. " در مورد من، می ترسم توصیفات شما بی راه هم نباشه. "

پاندورا با اشاره ای عاقلانه و زمزمه ای تراژدیک گفت: " تند خوئی راونل ها، ما هم این رو به ارث بردیم. "

کاساندرا اضافه کرد: " خواهر بزرگتر ما هلن تنها کسی هست که این خصوصیت رو نداره. "

پاندورا گفت: " هیچ چیز اون رو از کوره در نمی بره. ما همیشه سعی می کنیم عصبانیش کنیم، اما هیچ وقت موفق نمی شیم. "

کتلین به دوون گفت: " جناب کنت، میشه به سمت گلخانه شیشه ای بریم؟ "

" البته. "

کاساندرا پرسید: " میشه ما هم با شما بیایم؟ "

کتلین سرش را تکان داد. " نه، عزیزان، فکر می کنم اگه شما دوتا برید خونه و خودتون رو تمیز کنید و لباس عوض کنید بهتر باشه. "

پاندورا  اعلام کرد: " خیلی خوبه که شخص جدید سر میز شام با ماست، مخصوصاً کسی که مستقیم از شهر اومده باشه. دلم می خواد همه چیز رو درباره لندن بدونم. "

دوون نگاهی پرسشگر به کتلین انداخت.

کتلین مستقیم به دوقلوها جواب داد. " من از قبل برای کنت ترنر توضیح دادم که ما عمیقاً عزاداریم و باید به تنهایی شام بخوریم. "

دستورش با اعتراض فوری مواجه شد. " اما کتلین، بدون هیچ ملاقات کننده ای خیلی کسل کننده میشه... "

" قول می دیم، بی عیب و نقص رفتار کنیم... "

" اونها پسرعموهای ما هستن! "

" چه ایرادی داره؟ "

کتلین با دانستن این موضوع که دخترها مشتاق هر گونه سرگرمی ای هستند، سوزشی از اندوه احساس کرد. حتی اگر مردی باشد که قصد دارد آنها را از تنها خانه ای که تابحال شناخته اند بیرون بیندازد. و برادرش وستون، از ظاهرش پیدا بود که عقلش پاره سنگ برمی دارد. هر دو برادر شرور و آدمهای نا مناسبی برای همنشینی با دخترهای معصوم بودند، بخصوص وقتی دخترها خودشان به شخصه قابل اعتماد نبودند که رفتار معقولی داشته باشند. هیچ نتیجه خوبی از این همنشینی بدست نمی آمد.

کتلین سفت و سخت گفت: " متاسفم، نه. ما میخوایم اجازه بدیم کنت و برادرشون در آرامش شام بخورن. "

کاساندرا التماس کرد. " اما کتلین،  خیلی وقته ما هیچ سرگرمی ای نداشتیم. "

کتلین خودش را در مقابل دلسوزی اش محکم نگاه داشت و گفت: " البته که نداشتید. قرار نیست کسی که توی عزاداریه سرگرمی داشته باشه. "

دوقلوها ساکت شدند و به او اخم کردند.

دوون با پرسشی آرام از کاساندرا جو متشنج را آرام کرد. " اجازه می دین ما مرخص بشیم، کاپیتان؟ "

 لجوجانه جواب داد: " آره، شما و اون جادوگره می تونید برین. "

کتلین اخم کرد. " لطفاً منو جادوگر خطاب نکن، کاساندرا. "

پاندورا با صدایی مطمئن گفت: " این بهتر از موش کثیفه ،که من قبلاً می خواستم بگم. "

بعد از نگاهی سرد، کتلین برگشت و با دوون که کنارش حرکت می کرد در راه سنگ فرش قدم برداشت. بعد از لحظاتی پرسید: " خوب؟ شما هم می خواین از من انتقاد کنید؟ "

" چیز دیگه ای برای اضافه کردن به لقب "موش کثیف" به ذهنم نمی رسه. "

کتلین نمی توانست پوزخند غمگینش را از روی لبش پاک کند. " اقرار می کنم، منصفانه بنظر نمی رسه دو زن جوان و بسیار سرزنده یک سال دیگه رو در انزوا بگذرونن، بخصوص وقتی که چهار سال عزادار بودن. مطمئن نیستم بدونم چطور اونها رو مدیریت کنم. هیچکی نمی دونه. "

" اونها هرگز یه مربی نداشتن؟ "

" تا اونجایی که من می دونم، چندین تا داشتن، هیچ کدوم بیشتر از چند ماه دوام نیاوردن. "

" پیدا کردن یه مربی شایسته خیلی مشکله؟ "

" فکر می کنم تمام مربی های قبلی همه شون شایسته بودن. مشکل تعلیم دخترهاییه که هیچ انگیزه ای برای یادگیری ندارن. "

" لیدی هلن چطور؟ آیا اون هم به آموزش های مشابه نیاز داره؟ "

" نه، اون از معلم هاش بصورت خصوصی درس گرفته. و اون طبیعتا بسیار مهربونه. "

آنها به چهاردیواری از شیشه نزدیک شدند که در آفتاب بعد از ظهر می درخشید. دوون گفت: " اگر دخترها ترجیح میدن به جای نشستن توی اون خونه غمگین این بیرون جیغ و داد کنند، نمی فهمم چه مشکلی ایجاد می کنه. در حقیقت، علت اینکه پرده های سیاه پشت شیشه ها آویزونه چیه؟ چرا اونها رو کنار نمی زنید و نمی ذارین نور داخل بشه؟ "

کتلین سرش را تکان داد. " بیرون آوردن لباسهای عزا به این زودی باعث رسواییه. "

" حتی اینجا؟ "

" همپشایر به سختی به این اصول پایبنده، جناب کنت. "

" با این حال، کی می تونه مخالفت کنه؟ "

" من مخالفت می کنم. نمی تونم به خاطرات تئو بی احترامی کنم. "

" بخاطر خدا، اون نمی فهمه. زندگی کامل توی تاریکی به هیچ کسی به علاوه پسرعموی فقید من کمکی نمی کنه. نمی تونم تصور کنم اون چنین چیزی رو بخواد. "

کتلین در مقابل گفت: " شما اونقدری اون رو نمی شناختید که بدونید چی می خواسته. از طرف دیگه، قوانین رو نمیشه نادیده گرفت. "

" اگه قوانین بدرد نخور باشن چی؟ اگه به جای خوبی باعث زحمت بشن چی؟ "

" فقط بخاطر اینکه شما چیزی رو درک نمی کنید یا موافق چیزی نیستید به این معنی نیست که اون درست نیست. "

" موافقم. اما نمیتونید انکار کنید که بعضی از سنت ها توسط احمق ها اختراع شده اند. "

کتلین به قدمهایش سرعت بخشید و گفت: " دوست ندارم در موردش بحث کنم. "

دوون به راحتی گامهایش را با او تنظیم کرد و ادامه داد: "مثلا، دوئل، قربانی کردن انسانها. تعدد زوجین- مطمئنم شما بخاطر از دست رفتن این رسم ناراحت شده اید. "

" مطمئنم اگه می تونستین ده تا همسر اختیار می کردید."

" با یک دونه هم به اندازه کافی بدبخت خواهم شد. نه تای دیگه اضافی خواهند بود. "

کتلین نگاهی ناباور به او انداخت. " جناب کنت، من یه بیوه هستم. شما هیچ درکی از گفتگوی مناسب با یک زن در این موقعیت ندارید؟ "

دوون با قضاوت حرفهایش به نتیجه رسید که ظاهراً نه.

پرسید: " چه جور گفتگوئی با بیوه ها باید داشت؟ "

" نباید موضوعی ناراحت کننده، تکان دهنده یا شوخی های بیجا باشه. "

" بنابراین، هیچی برام باقی نمی مونه که در موردش حرف بزنم. "

کتلین با حرارت گفت: " خدایا شکرت. " و دوون پوزخند زد.

دوون دستانش را درون جیبهای شلوارش فرو کرد و با نگاهی مصمم به اطرافشان نگاه کرد. " این باغ چند هکتار رو پوشش میده؟ "

" تقریباً بیست هکتار. "

" و گلخانه ها ؟ شامل چه چیزهایی هستند؟ "

" یه نارنجستان، یه تاکستان، اتاقهایی برای درختان هلو، خرما، سرخس و گل های مختلف... و این یکی که جلومونه مخصوص ارکیده هاست. " کتلین در اولین گلخانه را باز کرد و دوون او را به داخل دنبال کرد.

آنها با عطر وانیل و مرکبات احاطه شدند. مادر تئو، جین، حس زیبایی پسندی افراطی اش را با جمع آوری ارکیده های مختلف از تمام نقاط دنیا تسکین می داد. دمای تابستانی گلخانه با استفاده از دیگ بخاری که در مجاورت آن بود تامین می شد.

به محض ورودشان، کتلین سایه هیکل باریک و بلند هلن را بین ردیف های موازی دید. از وقتی که مادرشان، کنتس فوت شد، هلن وظیفه خود دانست که از دویست گلدان گل ارکیده مواظبت کند.

با دیدن ملاقات کنندگان، دستش به سمت نقاب توری ای که کنار زده بود رفت و آن را جلوی صورتش کشید.

کتلین به خشکی گفت. " خودت رو به زحمت ننداز. کنت ترنر نسبت به نقاب عزاداری حساسیت دارن. "

بخاطر ارزش گذاشتن به ترجیحات دیگران، هلن به یک باره تور را رها کرد. آبپاش کوچک را کناری گذاشت و به سمتشان رفت. هرچند زیبایی گرمابخش خواهران جوانترش را نداشت، اما در نوع خودش قابل قبول بود، مانند درخشش نور زیبای مهتاب. پوستش بسیار لطیف و موهایش سایه روشنی از بلوند روشن بودند.

از نظر کتلین جالب بود که کنت و لیدی ترنر هر چهار فرزندشان را متاثر از اسطوره شناسی یونان نامگذاری کرده اند، اما هلن تنها کسی بود که نامش از خدایی نامیرا گرفته شده بود.

بعد از اینکه به هم معرفی شدند، دوون به هلن گفت: " من رو ببخشید که توی کارتون وقفه انداختم. "

لبخندی مردد روی لبهای هلن پدیدار شد. " مهم نیست، جناب کنت. فقط داشتم به ارکیده ها نگاه می کردم تا مطمئن بشم چیزی کم نداشته باشن. "

دوون پرسید: " چطور متوجه میشید که چیزی کم  دارن؟ "

" به رنگ برگهاشون نگاه می کنم، یا حالت قرار گرفتن گلبرگهاشون. به دنبال هر ردی از شته یا آفت می گردم، و سعی می کنم بخاطر بیارم چه  نوع از ارکیده خاک مرطوب دوست داره و چه نوعی خاک خشک."

دوون پرسید: " دوست دارین به من نشونشون بدین؟ "

هلن سری تکان داد و او را به سمت ردیف های گل هدایت کرد و انواع خاصی را به او نشان داد. " این ها همه توسط مادرم جمع آوری شدن. یکی از انواع مورد علاقه اش پریستریا بود. " گیاهی با گلهای مرمری سفید را نشان داد. " قسمت مرکزی گیاه شبیه یه پرنده کوچک هست، می بینید؟ و این یکی اسمش دندوریوم هست. این گیاه بخاطر گلبرگهاش ارکیده پردار نامیده می شه. " با شیطنتی آمیخته با خجالت، هلن به عقب و به کتلین نگاه کرد و گفت: " خواهر شوهرم به ارکیده ها علاقه مند نیست. "

کتلین با چینی که به دماغش داد گفت: " ازشون متنفرم. گلهای خسیسی که باید التماسشون کنی تا گل بدن. و بعضی هاشون بوی کفش کهنه یا گوشت فاسد می دن. "

هلن تائید کرد: " من هم به اون نوع علاقه ای ندارم. اما امیدوارم یه روزی ازشون خوشم بیاد. بعضی اوقات باید قبل از اینکه چیزی دوست داشتنی بشه دوستش داشت. "

کتلین گفت: " موافق نیستم. مهم نیست چقدر خودت رو مجبور کنی او سفید ورقلمبیده اون گوشه رو دوست داشته باشی... "

هلن یادآوری کرد: " دسلریا رو میگی. "

" بله. حتی اگه تو دیوانه وار هم عاشقش باشی، باز هم اون بوی کفش کهنه می ده. "

هلن لبخند زد و به راهنمایی دوون در میان ردیف های گلخانه ادامه داد، برایش شرح داد که چطور دمای گلخانه توسط دیگ بخار در اتاق مجاور و منبع آبی که از باران پر میشود تامین می گردد.

دیدن نگاه متفکرانه ای که دوون به هلن می انداخت باعث شد تا موهای پشت گردن کتلین با حسی نا خوشایند راست شود. او و برادرش وست، دقیقاً مثل شرورهای بی اخلاقی بنظر می رسیدند که در کتابهای راجع به قرون وسطی پیدا می شدند.

ظاهر فریبنده شان شرارت درونشان را می پوشاند. هرچه زودتر کتلین می توانست خواهران راونل را از این ملک بیرون ببرد، بهتر بود.

کتلین از قبل تصمیم گرفته بود تا با مقرری سالیانه حاصل از مهریه اش هر سه خواهر را با خودش از اورسبی ببرد. مبلغ مقرری اش زیاد نبود، اما آنقدری بود که به همراه در آمد اندک حاصل از فروش کارهای سوزن دوزیشان بتواند آنها را تامین کند. می خواست یک کلبه کوچک پیدا کند جایی که بتوانند همگی کنار هم زندگی کنند، یا شاید چند اتاق در خانه ای خصوصی اجاره کند.

مهم نبود با چه مشکلاتی روبرو خواهد شد، هرچه باشد بهتر از باقی گذاشتن سه دختر بی پناه به امان رحم و شفقت دوون راونل خواهد بود.