کتاب فرار بزرگ - فصل سوم- قسمت سوم

صبح روز بعد لوسی لباسش را در حمام عوض کرد و تا زمانی که مشغول خوردن پنکیک به عنوان صبحانه شدند با او حرف نزد.
برخی از کسانی که درحال خوردن صبحانه بودند زن ولی بیشترشان مردانی با کلاه های متفاوتی از تیمهای ورزشی بودند. آنها با سوء ظن به پاندا نگاه می کردند ولی هیچ کس توجهی به او یا شکم برآمده باردارش نداشت. پاندا هورت پر سروصدایی از فنجان قهوه اش کشید، سپس به پنکیک هایش حمله ور شد و بدون بستن دهانش شروع به جویدن آنها کرد. متوجه نگاه خیره لوسی روی خودش شد و ابروهایش را درهم کشید.اعتقاد لوسی مبنی بر اینکه پاندا دیشب او را دستمالی کرده است متزلزل شده بود. او تقریباً مطمئن بود که پاندا عمداً سعی کرده او را بترساند، اما غرایز او این روزها دقیق کار نمی کرد.
لوسی از نزدیک مشغول بررسی اش شد و درحالیکه صحبت می کرد مخصوصاً به چشمانش خیره شد." خوب پس، تو به زنای زیادی دست درازی کردی؟" لوسی چیزی که می خواست را دید. عصبانیتی پنهان درچشمان پاندا سوسو زد و فوراً با نیمه بسته شدن چشمانش و هورت صداداری که از فنجان قهوه اش کشید، ناپدید شد. " بستگی به این داره که تو منظورت از دست درازی چی باشه."
لوسی مچش را گرفت:" اگه انجامش داده باشی می دونی منظورم چیه. مجبورم اعتراف کنم که دیشب کارت بامزه بود."
ابروهای پاندا درهم گره خورد." بامزه! تو فکر می کنی کار من بامزه بود؟ " دیشب اینطور نبود اما حالا؟ قطعاً بامزه بنظر می رسید.
" اگر تو هنرپیشه بهتری بودی ، می تونستی باور پذیرش کنی." پاندا محتاط تر شده بود. " نمیدونم داری در مورد چی صحبت می کنی."
لوسی حالت محتاط او را نادیده گرفت." واضحه که تو می خوای از شر من خلاص بشی و این بهترین کاری بود که بلد بودی انجام بدی؟ " آن لب های شیطانی نازک تر شدند و قیافه اش آنقدر شوم شد که لوسی مجبور شد تمام شجاعتش را جمع کند تا بتواند آرنج هایش را روی میز بگذارد و نگاه خیره او را تحمل کند. " من قصد ندارم هیچ جا برم، پاندا. من به تو چسبیدم." حسی شیطانی او را ترغیب کرد و با اشاره به گوشه لب خودش گفت:" درست اینجای لبت یه کمی غذا باقیمونده."
" برام مهم نیست."
" مطمئنی؟ شکموی سخت گیری مثل تو؟ "
" اگه خوشت نمیآد میدونی که چیکار می تونی بکنی."
"بله. پرواز کنم به خونه و یه چک به مبلغ هزار دلار به علاوه خرج های اضافه برات بفرستم."
" تو لعنتی باید همین کارو بکنی، یه چک هزار دلاری به علاوه مخارج اضافه. " او با دستمال سفره دهانش را پاک کرد که بیشتر حرکتی حاکی از تسلیم شدن بود.
لوسی انگشتانش را دور ماگ قهوه اش حلقه کرد. او میتوانست هروقت که بخواهد لوسی را کنار جادهای بیندازد و ناپدید شود، اما پول را می خواست بنابراین اینکار را نمی کرد. حالا قصد داشت لوسی را بترساند و پول را از او بگیرد. بیچاره پاندا.
لوسی فنجانش را روی میز گذاشت. تمام مدت تظاهر می کرد که پاندا دست بالا را دارد، اما درست برعکس بود. " پاندا، تو گنده و بدجنسی. من متوجه شدم. و حالا که متوجه شدم فکر نمی کنی بهتره دست از اینکارهات برداری؟"
" من نمی دونم داری در مورد چی حرف می زنی."
" منظورم چپ چپ نگاه کردنه. و تمام کارهایی که منجر به اون می شه." پاندا بشقابش را به سمت دیگری هل داد، پنکیکش را نیم خورده رها کرد و با بیزاری به او خیره شد. " چیزی که من دارم میبینم اینه. یه دختر پولدار که فکر می کنه می تونه با همسفر شدن با آدمی مثل من کمی هیجان به زندگیش اضافه کنه. اشتباه می کنم؟ " لوسی به خودش یادآوری کرد چه کسی دست بالا را دارد.
" خوب، این تجربه قطعاً باعث شد من نسبت به آداب غذاخوردن سر میز تجدید نظر کنم." لوسی همان نگاه کشنده ای را که وقتی خواهرانش کار اشتباهی انجام می دادند به آنها می انداخت حواله پاندا کرد. " بهم بگو کجا قراره بریم."
" من قصد دارم برم دریاچه کودا. اگه بدونی چی برات خوبه، راحتو می کشی و میری فرودگاه."
زنی حدوداً شصت ساله با کت شلوار هلوئی رنگ به آن دو نزدیک شد. "ببخشید." زن به سمت میزی که مردی با سبیل های شیرماهی مانند پشت آن نشسته بود و وانمود می کرد جای دیگری را نگاه می کند اشاره کرد. " شوهرم می گه، من باید سرم به کار خودم باشه ولی من نمی تونم جلوی کنجکاویم رو بگیرم..." او به لوسی خیره شد و گفت:" تاحالا کسی بهت گفته که چقدر شبیه دختر رئیس جمهور هستی؟ همونی که اسمش لوسیه."
پاندا گفت:" اون همیشه خدا این حرفو می شنوه." او از آن سمت میز به لوسی خیره شد و با اسپانیایی سلیسی گفت:" اون خانوم فکر می کنه تو شبیه لوسی جوریک هستی." سپس به زن نگاه کرد و گفت:" انگلیسیش خیلی خوب نیست."
زن گفت:" این شگفت انگیزه. مطمئناً، حالا که از نزدیک نگاه می کنم، مشخصه که اون جوانتر بنظر می رسه. امیدوارم وقتی بزرگتر شد شبیه دختر رئیس جمهور نشه."
پاندا سرش را تکان داد و گفت:" منم امیدوارم مثل یه بداخلاق که فکر می کنه همه دنیا مال اونه نشه."
لوسی مکالمه درجریان را نمی پسندید اما زن کت شلوار پوش هلوئی برعکس او فکرمی کرد. " قبلاًها من روش رئیس جمهور جوریک برای تربیت فرزندانشو تحسین می کردم، اما معلومه که اون در مورد لوسی چیزی رو از قلم انداخته. دختره از دست پسر بیودین ها فرار کرد. من برنامه های تلوزیونی مادر اون پسر رو همیشه از تلوزیون تماشا می کنم. و کنراد هم یه طرف دار پرو پا قرص گلفه. اون هرگز مسابقه ای که دالاس بیودین در اون بازی کنه رو از دست نمی ده."
پاندا موافقت کرد." فکر می کنم بعضی از زنها نمی دونن چی به نفعشونه."
" پیش خودمون بمونه، کنراد هم همین فکر رو می کنه." او به لوسی لبخند زد و ادامه داد: " خوب، هردوتون روز خوبی داشته باشین. متاسفم که مزاحمتون شدم."
پاندا مثل واعظ یک شهر کوچک مودبانه گفت:" چه مزاحمتی." اما به محض اینکه زن ناپدید شد، او دستمالش را مچاله کرد و گفت:" بهتره که گورشو گم کنه قبل از اینکه کلوپ هواداران تو اینجا پیداشون بشه. من به این چرندیات احتیاج ندارم."
لوسی گفت:" تو فقط دلت می خواد غر بزنی. تو کسی بودی که منو دعوت کردی بهت ملحق بشم، و این من نبودم که تو رو صدا کردم." پاندا محکمتر از حدی که نیاز بود مقداری اسکناس روی میز پرت کرد و گفت:" تو افتضاحی."
2 نظر(ها)
ممنون الیزابت جان.
کاش منم میتونستم گاهی فرار کنم
خواهش می کنم عزیزم بعضی وقتا هم میشه به جای فرار تغییر ایجاد کرد.
درسته، میشه تغییر ایجاد کرد ولی گاهی دوست نداری تغییرش بدی دلت میخواد فقط یه خورده فاصله بگیری،
بعد دوباره برگردی.
بله بله، اینم یه استراتژی خوبیه
پیام بگذارید