او دختر لرد "کاربری " بود، یکی از اشراف ایرلندی و مالک یک مزرعه پرورش اسب. او سه روز قبل از اینکه تئو فوت کند با او ازدواج کرده بود. چنین تراژدی ای بعد از رویداد شادی بخش ازدواجش می بایست برای او شوکی..
عصر هنگام، دوون و وست در اتاق غذاخوری باشکوه و مخروبه شام خوردند. کیفیت غذا بسیار بالاتر از آنچه انتظار داشتند بود، شامل سوپ خیار سرد، قرقاول سرخ شده و تزئین شده با نارنج، و پودینگ پیچیده شده در نان ش..
بعد از لحظاتی تمام ناشدی، آگاهی به آرامی بازگشت. کتلین تکانی خور، متوجه گفتگویی زمزمه وار، قدمهایی که درو شدند و صدای ریزش بی وقفه باران شد. با کج خلقی صورتش را خلاف جهت صداها چرخاند، می خواست کمی بیش..
وست در حینی که به همراه دوون به سمت کتابخانه می رفت گفت: " اونها مثل بچه گربه سرزنده هستن. ایجا توی شهرستان به طور کلی حروم شدن. اعتراف می کنم، هرگز فکر نمی کردم همنشینی با دختران معصوم می تونه انقدر ..
برای اولین بار بعد از حادثه رخ داده برای تئو، کتلین بدون هیچ کابوسی خوابید. بعد از بیدار شدن از خوابی عمیق، در رختخوابش نشست و ندیمه اش کارلا صبحانه را در سینی برایش آورد." صبح بخیر، خانم. " کا..
یک ماه بعد از ترک همپشایر توسط دوون و وست، بسته ای به نام کتلین به اورسبی پریوری رسید.به همراه خواهران راونل که دورش را گرفته بودند در اتاق نشیمن طبقه بالا، کتلین بسته را باز کرد و لایه های زرورق را..
مادام، تشکر صمیمانه من رو برای پسشنهاد صحبت با مستاجرین درباره مسائل آبیاری بپذیرید. به هرحال، از اونجایی که شما از قبل متحمل مسئولیت های زیادی شدید، برادرم وستون رو فرستادم ت..
در میان بهت و حیرت کتلین، وست از آنجا نرفت. به خانه بازگشت و به اتاقش رفت. کتلین با خودش فکر کرد، حداقل وقتی حواسش سرجاش نیست تلاش بیشتری برای اسب سواری نکرد، که نشان می داد وست از شوهر مرحومش باهوش ت..
یک ماه بعد، کتلین درحالیکه خشمگینانه وست را تا طبقه پایین دنبال می کرد گفت: " پسرعمو وست، دست از دویدن بردارید. می خوام یه کلمه با شما حرف بزنم. "وست گامهایش را آهسته نکرد: " نه تا وقتی که شما مثل آ..
نمی توانست دوون باشد. او می بایست در لندن باشد! این تنها فریب ذهنش بود، ... یک توهم. به جز اینکه هوا گرم و مرطوب بود به همراه بوی عطری که بی برو برگرد به او تعلق داشت... و بخاری با رایحه صابون و پوست ..
به محض اینکه دوون اتاق را ترک کرد لبخندش ناپدید شد. بدون هیچ مقصدی در ذهنش، در راهرو سرگردان بود تا اینکه به فضایی کنار یک پنجره تورفته و طاقچه دار رسید. آن فضا به پلکانی تنگ و مدور منتهی می شد که به ..
کتلین در نیمه راه طبقه پایین بود که وست توانست به او برسد.به تازگی با کتلین آشنا شده بود، و دوون را بهتر از هرکس دیگری می شناخت، وست به جرات می توانست بگوید که آنها هردو باعث ناراحتی یکدیگر شده اند...