کتاب RSS Feed
0
2828
تئو! تئو، نه !کابوسش به واضحی و تحمل ناپذیری همیشه بود، در خوابش زمین می لرزید و با هرگامی که به سمت اصطبل می دوید به چپ و راست تلو تلو می خورد. می توانست از فاصله دور شیهه دیوانه وار اسد را بشنود. ..
0
3064
وقتی روزهای ماه ژانویه آهسته می گذشتند، کتلین در جلوگیری از نزدیک شدن دوون به خودش مصمم باقیماند. با یک سقوط نزولی، کتلین می پنداشت که کنترل روابطشان را در دست دارد. در نتیجه، دوون دائماً مملو از احسا..
0
3052
سفر با قطار به لندن ظرف دو ساعت برق آسا به اتمام رسید، اگر با کالسکه این مسافت را می پیمودند حداقل چهاربرابر بیشتر زمان می برد. باعث خوش شانسی بود که سفر به سرعت تمام شد چون معلوم شد که خانواده راونل ..
0
3185
این بدشانسی وست بود که درست زمانی که کتلین و دوون به اتاق مطالعه رفتند تا با هم بجنگند، او هم آنجا حضور داشت.وست با نگاه از صورت یکی به صورت دیگری پرسید: " چه اتفاقی افتاده؟ "دوون مختصر گفت: " هلن..
0
3051
پاندورا با هیجان گفت: " دو هفته هست که منتظرم تا ببینمش. "کاساندرا که عملاً داشت روی صندلی کالسکه ویبره می رفت گفت: " من تمام طول زندگیم صبر کردم. "همانطور که وینتربورن قول داده بود، برنامه ریزی ک..
0
2934
کتلین عزیز،همین الان از رسیدگی به وضعیت رفاه خانواده لوفتون در اقامت گاه جدیدشون برمی گردم. لطفاً به تمام اشخاص نگران بگو که هملت به طور کامل با آغلش خو گرفته و باید اضافه کنم که آغلش با بالاترین سط..
0
3126
لحظه ای که دوون در ایستگاه آلتون قدم بیرون گذاشت، برادرش را با کُتی گرد و خاکی، شلواری گِلی و چکمه دید. نگاهی وحشی درون چشمان وست بود.دوون با نگرانی و وحشت پرسید: " وست؟ چه اتفاقی... "وست کلام او ..
0
3080
وینتربورن دستانش را از روی چهارچوب کتابخانه برداشت و به شکل مسخره ای انگار که مورد تهدید با اسلحه قرار گرفته است، آنها را به حالت تسلیم در هوا نگهداشت. کتلین با نفسی ناشی از احساس رهایی، او را دور زد ..
0
3192
یک غول بی رحمجاه طلبی سیری ناپذیر پسری عوام زاده به نام رایز وینتربورن برایش ثروت و موفقیتی عظیم به ارمغان آورد. در دنیای تجارت و فراتر از آن هرچه که میخواست بدست آورد. و از همان لحظه ای که دختر خجا..
0
4115
" آقای وینتربورن، یه خانم اینجاست که میخواد شما رو ببینه. "رایز با ترش روئی نگاهش را از توده نامه های روی میز بالا آورد.منشی شخصی اش خانم فرنزبی، در آستانه در ورودی اتاق کار خصوصی اش ایستاده بود، ..
0
3362
هلن با کمروئی تلاش کرد او را به عکس العمل وادارد. اما هیچ پاسخی یا حرکتی جزئی ناشی از اشتیاق درکار نبود.بعد از لحظاتی، هلن نا مطمئن عقب کشید.رایز نفس نفس زنان با ترش روئی به هلن خیره شد.هلن با ا..
0
3057
هلن در میان افکار مغشول و پر هرج و مرجش، به سمت یکی از قفسه های کتاب در گوشه دفتر عقب نشینی کرد.حتی با اینکه به شدت از کاری که انجام داده بود ترسیده بود، گفت: " من نمی فهمم. "وینتربورن پرسه زنان و..