بلاگ RSS Feed
0
1949
نمی توانست دوون باشد. او می بایست در لندن باشد! این تنها فریب ذهنش بود، ... یک توهم. به جز اینکه هوا گرم و مرطوب بود به همراه بوی عطری که بی برو برگرد به او تعلق داشت... و بخاری با رایحه صابون و پوست ..
0
1922
به محض اینکه دوون اتاق را ترک کرد لبخندش ناپدید شد. بدون هیچ مقصدی در ذهنش، در راهرو سرگردان بود تا اینکه به فضایی کنار یک پنجره تورفته و طاقچه دار رسید. آن فضا به پلکانی تنگ و مدور منتهی می شد که به ..
0
1889
کتلین در نیمه راه طبقه پایین بود که وست توانست به او برسد.به تازگی با کتلین آشنا شده بود، و دوون را بهتر از هرکس دیگری می شناخت، وست به جرات می توانست بگوید که آنها هردو باعث ناراحتی یکدیگر شده اند...
0
1941
ماه دسامبر در همپشایر درحال سپری شدن بود، با خودش باد سرد شمالی، سفیدی درختها و شبنم های یخ زده روی بوته ها را به همراه آورد. در خانه، شور و شوق نزدیک شدن به تعطیلات حکم فرما بود، کتلین به زودی از هرگ..
0
1883
در حینی که درون قطار که تلق تلوق کنان و لرزان از لندن به سمت همپشایر در حرکت بودند، رایز وینتربورن گفت: " تو قصد داری برای عضویت توی باشگاه سفید کاندید بشی، " هرچند کوپه اختصاصی آنها در قسمت درجه یک ب..
0
1804
سرمایی شدید هشیارش کرد، نفسی عمیق کشید. صورت خیسش را مالید و سعی کرد خودش را بالا بکشد. آب بدبوی رودخانه به طور یکنواخت به داخل کوپه قطار یا چیزی که از آن باقیمانده بود جریان داشت. آب داشت از میان شیش..
0
1839
پاندورا درحالیکه که با سگ ها روی کف اتاق پذیرایی بازی می کرد با صدایی دورگه گفت: " حتماً قطار تاخیر داشته، از منتظر موندن متنفرم. "کاساندرا سرش را از روی کار سوزن دوزی اش بلند کرد و گفت: " می تونی ب..
0
1804
در حین فرآیند قرار دادن دوون روی برانکارد، گوشه پیراهنش بالا رفت. کتلین و خانم چرچ با دیدن کبودی ترسناکی به رنگ بنفش تیره و به بزرگی یک بشقاب غذا خوری در سمت چپ و روی قفسه سینه او، هردو با هم نفس ه..
0
1884
همش بخاطر مسکن بود.این فکری بود که شب گذشته کتلین تا قبل از اینکه بخواب رود با خودش تکرار کرد و بعد از بیدار شدن هم اولین چیزی بود که بیاد آورد. در نور خاکستری ضعیف سپیده دم، از تختخواب بیرون آمد به..
0
1947
دوون درحالیکه دستش به آرامی پشت او را نوازش می کرد زمزمه کرد: " پس به همین خاطر باهم بحث می کردین. "" بله. چون به تئو اجازه ندادم... " کتلین با آهی لرزان مکث کرد. " من هیچ حقی ندارم که خانم ترنر نام..
0
1840
اولین چیزی که رایز بعد از حادثه قطار بیاد آرود حضور یک نفر- شاید یک دکتر- بود که از او می پرسید کسی هست که بخواهد خبرش کند. فوراً سرش را تکان داد. پدرش مرده بود و مادر پیرش زنی خشک و بی روح بود که در ..
0
1854
اواخر بعد از ظهر، دوون تختخوابش را با قصد ملحق شدن به باقی خانواده در اتاق غذا خوری و خوردن چای کریسمس ترک کرد. با کمک خدمتکار شخصی اش لباس پوشید، اما این کار بیشتر از آنچه پیش بینی می کرد طول کشید...