بلاگ RSS Feed
0
2215
با ترمیم شدن بینائی رایز و از بین رفتن تبش، احساس کرد که شبیه خود همیشگی اش شده است. به محض اینکه فکرش به سمت فروشگاهش کشیده شد، موجی از بی تابی درونش را فرا گرفت. نیاز داشت تا با مدیرانش، کارشناس مطب..
0
2115
یک هفته بعد از حادثه قطار، دوون هنوز آنقدر خوب نشده بود که به سوارکاری روزانه اش بپردازد. عادت کرده بود که صبح هایش را با فعالیتی فیزیکی شروع کند، یک پیاده روی ساده برایش کافی نبود.عصبانیتش رفته رفت..
0
2099
کلماتی که از هنجره ای قوی بیرون می آمد باعث شد هلن نزدیک پاگرد طبقه بالا قدم هایش را آهسته کند. صداهایی با لهجه ولزی از هفته گذشته کاملا آشنا شده بود، از زمانی که آقای وینتربورن با محدودیت های جراحت ه..
0
2114
تئو! تئو، نه !کابوسش به واضحی و تحمل ناپذیری همیشه بود، در خوابش زمین می لرزید و با هرگامی که به سمت اصطبل می دوید به چپ و راست تلو تلو می خورد. می توانست از فاصله دور شیهه دیوانه وار اسد را بشنود. ..
0
2343
وقتی روزهای ماه ژانویه آهسته می گذشتند، کتلین در جلوگیری از نزدیک شدن دوون به خودش مصمم باقیماند. با یک سقوط نزولی، کتلین می پنداشت که کنترل روابطشان را در دست دارد. در نتیجه، دوون دائماً مملو از احسا..
0
2350
سفر با قطار به لندن ظرف دو ساعت برق آسا به اتمام رسید، اگر با کالسکه این مسافت را می پیمودند حداقل چهاربرابر بیشتر زمان می برد. باعث خوش شانسی بود که سفر به سرعت تمام شد چون معلوم شد که خانواده راونل ..
0
2480
این بدشانسی وست بود که درست زمانی که کتلین و دوون به اتاق مطالعه رفتند تا با هم بجنگند، او هم آنجا حضور داشت.وست با نگاه از صورت یکی به صورت دیگری پرسید: " چه اتفاقی افتاده؟ "دوون مختصر گفت: " هلن..
0
2337
پاندورا با هیجان گفت: " دو هفته هست که منتظرم تا ببینمش. "کاساندرا که عملاً داشت روی صندلی کالسکه ویبره می رفت گفت: " من تمام طول زندگیم صبر کردم. "همانطور که وینتربورن قول داده بود، برنامه ریزی ک..
0
2214
کتلین عزیز،همین الان از رسیدگی به وضعیت رفاه خانواده لوفتون در اقامت گاه جدیدشون برمی گردم. لطفاً به تمام اشخاص نگران بگو که هملت به طور کامل با آغلش خو گرفته و باید اضافه کنم که آغلش با بالاترین سط..
0
2427
لحظه ای که دوون در ایستگاه آلتون قدم بیرون گذاشت، برادرش را با کُتی گرد و خاکی، شلواری گِلی و چکمه دید. نگاهی وحشی درون چشمان وست بود.دوون با نگرانی و وحشت پرسید: " وست؟ چه اتفاقی... "وست کلام او ..
0
2396
وینتربورن دستانش را از روی چهارچوب کتابخانه برداشت و به شکل مسخره ای انگار که مورد تهدید با اسلحه قرار گرفته است، آنها را به حالت تسلیم در هوا نگهداشت. کتلین با نفسی ناشی از احساس رهایی، او را دور زد ..
0
2520
یک غول بی رحمجاه طلبی سیری ناپذیر پسری عوام زاده به نام رایز وینتربورن برایش ثروت و موفقیتی عظیم به ارمغان آورد. در دنیای تجارت و فراتر از آن هرچه که میخواست بدست آورد. و از همان لحظه ای که دختر خجا..