بلاگ RSS Feed
0
2209
بری گفت: " وقت مطالعه هست،" در کلبه را رو به تراس کوچک جلوی خانه باز کرد، درست از زمانی که تفکرش را در مورد اینجا تغییر داده بود، در طول دو هفته گذشته به همین منوال پیش رفته بودند.توبی اعتراض کرد. "..
0
2310
لوسی روغن بادامی را که برای کمک به بری در ساختن کرم استفاده کرده بود، بوئید. این بو، بوی نان تازه درون کیسه آویخته از دسته دوچرخه اش را از بین می برد. او روزانه به دیدن کلبه و بری در دکه مزرعه می رفت ..
0
2268
ماشین اس یو وی از دیدرس خارج شد. بری سریع رویش را برگرداند و به سمت قفسه هایی که دکه مزرعه را راه راه کرده بودند رفت و شروع کرد به آویختن تزئینات کریسمس روی سه شاخه ای که بالای قوطی های کرم لب، شمع ها..
0
12763
رزکوارتز:نام رز کوارتز برای رنگ صورتی کانی معدنی کوارتز بکار می رود. این سنگ دارای فراوانی بسیاریست و معمولاً با حجم زیاد در اکثر نقاط جهان یافت می شود.امروزه بیشترین حجم رز کوارتز فروخته ..
0
2261
پاندا می دانست که مجبور به روبرو شدن با لوسی است، اما امیدوار بود قبل از این اتفاق اندکی آن را با تاخیر بیندازد. باید بهتر می دانست. گندش بزنن. اگر به زودی از اینجا فرار نمی کرد—از لوسی فرار نمی کرد—ا..
0
2367
آسمان صاف شده بود، لوسی اجازه داد توبی به او تلفن کند و با او برای بیرون رفتن با قایق مایک مودی صحبت کند. ایده صرف بعد از ظهر در میان بوی بد ادکلن مرد فروشنده برایش جذاب نبود، اما این کار بهتر از پاکو..
0
2232
مایک سکان را گرفت و آنها داشتند باز می گشتند. لوسی کنار توبی نشست، سومین لیوان نوشیدنی اش را مزه مزه کرد و از درخشش نور خورشید روی آب لذت برد. مایک بدون هیچ پیش زمینه ای گفت: " من وقتی هفده ساله بودم ..
0
2345
میز آشپزخانه به لوسی دهن کجی میکرد مثل همیشه در مکان همیشگی اش روی پارکت ترک خورده کف قرار گرفته بود. میز شبیه یک گراز نر سبزرنگ چاق با پای شکسته بنظر میرسید. لوسی با دستگیره پارچه ای روی کانتر کوبید...
0
2269
چون شب شده بود بری دکه مزرعه را بست. قاب درون کندوها از عسل سنگین شده بود. صبح زود، بری چرخ گوشت دستی قدیمی مایرا را تمیز کرده بود، و فردا اول وقت، برداشت امسال را شروع می کرد. این کار کمرشکن خواهد بو..
0
2332
مدتها بعد از ساعتی که بری می بایست خواب باشد، او همچنان روی تراس پشت خانه ایستاده و به درون تاریکی زل زده بود، و به مایک و زمستانی که هنوز از راه نرسیده بود فکر می کرد.عسلهایش بهتر از آنچه که انتظار..
0
2247
بعد از ظهر روز بعد، لوسی علفهای هرز گیاهان روی تراس را وجوین کرد بود و در فکر رفتن به کافه شهر بود تا آنجا بتواند روی لیست آرزوهای معکوسش کار کند، صدای موتور ماشینی را شنید که وارد راه منتهی به خانه ش..
0
2144
وقتی لوسی از شهر بازگشت، خانه کاملاً ساکت بود. خوار و بار و ذغالهای کوچک مخصوص گریلی که خریده بود را از ماشین بیرون آورد. در حینی که ذغالها داغ می شدند، روی میز پیک نیک رومیزی پهن کرد، روی آن ظرفهای ل..